یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
یک شنبه 27 بهمن 1392برچسب:سیّد احمد هاتف اصفهانی, :: :: نويسنده : علی

سیّد احمد هاتف اصفهانی رحمة الله علیه
قرن دوازده ه.ق


سید احمد اصفهانی که هاتف تخلص یافت نسباً از سادات حسینی است. اصل خاندان او چنانکه از تذکره ها برمی آید از قصبۀ اردوباد آذربایجان بوده که در زمان پادشاهان صفوی از آن سامان به اصفهان آمده و در این شهر مسکن گزیده اند. هاتف در نیمۀ اول قرن دوازدهم در اصفهان متولد شده. در جوانی به تحصیل ریاضی و حکمت و طبّ پرداخته است و در این فنون گویا از محضر میرزا محمدنصیر اصفهانی استفاده کرده است. و در شعر مشتاق را به راهنمائی و استادی خود پذیرفته است. در حلقۀ درس میرزا محمدنصیر و مشتاق با صباحی و آذر و صهبا دوستی تمام یافته، و رشتۀ این دوستی بین شاگردان مزبور و استادان ایشان از طرفی و بین صباحی و آذر و هاتف و صهبا از طرف دیگر تا آخر عمر پایدار مانده است. از ماده تاریخهائی که در دیوان هاتف دیده میشود چنین برمیـآید که هاتف در آخر عمر به یک جا قرار نداشته و غالباً بین سه شهر اصفهان و قم و کاشان در سفر و رفت و آمده بود، چنانکه در سال 1184 در قم به سر میبرده و در 1187 در اصفهان، در 1195 و 1196 در کاشان بوده، آخر عمر را به قم آمده و در اواخر سال 1198 در آن شهر فوت کرد و به خاک سپرده شده است ...
 بنابه گفتۀ بعضی سیداحمد هاتف در ابتدای عمر در اصفهان به علافی سر میکرده و مشرب عرفانی داشته است. از احوال او بیش از این اطلاعی در دست نیست.
ادوارد براون میـنویسد: «اگرچه سید احمد هاتف اصفهانی معاصر و دوست لطفعلی بیک آذر بوده در آتشکده هیچ مطلب خاص نسبت به او مندرج نیست فقط ستایش مبالغه آمیزی از او دیده میشود زیرا که می نویسد: «در فن نظم و نثر تازی و فارسی ثالث اعشی و جریر و تالی انوری و ظهیر است».
از اشعار هاتف دیوان کوچکی نزدیک دوهزار بیت در دست است که شامل غزل و قصیده و رباعی و قطعه وترجیع بند است. با اینکه تذکره نویسان از جمله صاحب آتشکده از راه مبالغه او را در نظم تازی چیره دست دانسته اند، از اشعار عربی او چیزی در دست نیست.
عباس اقبال می نویسد: «یقین است که هاتف اندکی شعر به عربی سروده بوده که آن هم شاید به علت بی اعتنایی مردم زیاد معمول و متداول نشده است».
ولی وحید دستگردی در مقدمۀ دیوان هاتف می نویسد: «پیوسته در جستجوی اشعار و قصاید عربی هاتف بوده تا در این اواخر خبر یافتم که در تذکره «نگارستان دارا» تألیف میرزا عبدالرزاق خان دنبلی مفتون تخلص ضبط و نسخۀ تذکره ای هم در کتابخانۀ استاد فاضل محترم آقای سعید نفیسی موجود است. پس با شوق تمام کتاب را به رسم امانت دریافت، و آن قصائد و قطعات عربی بی نظیر را که میتوان گفت از زمان هاتف تاکنون کمتر کسی به این پایه و مایه شعر عربی سروده است استنساخ کردم».
سبک هاتف:
ملک الشعرای بهار می نویسد: «پس از انقراض صفویه سبک نظم و نثر و نقاشی یک مرتبه تغییر یافت. انجمنی از شعرا که مشتاق و هاتف و آذر و رفیق و طبیب و عاشق اعضاء آن بودند سبک عراقی را از نو در شعر به وجود آوردند. روی هم رفته هاتف چنانکه مشهور است سخنور چیره دستی نیست. و در شاعری شیوۀ تازه نیاورده، از نظر لفظ و معنی پیرو «سعدی» است. غزلهای وی از غزلهای شیخ متأثر است. گاهی تعبیرات شیخ را با بیانی دیگر در ابیات خود می نشاند ...
اما دربارۀ ترجیع بند او محمد معین می نویسد: «هاتف» ترجیعبند بسیار لطیفی دارد که از شاهکارهای ادبیات پارسی است و آن مشتمل است بر پنج بند، که بند اول در توصیف کوی مغان و بند دوم در گفت وشنود با ترسا و سه بند دیگر حاوی حقایق عرفانی است. ... به قول ادوارد براون «ترجیعبند دلپسند هاتف سرآمد تمام اشعار صوفیانه است که در قرن هیجدهم میلادی سروده شده است.»

یک شنبه 27 بهمن 1392برچسب:یَسوعی, :: :: نويسنده : علی

یَسوعی:
عیسوی.
مسیحی.
ترسا.
نصرانی.
ج، یسوعیون، یسوعیین.
این فرقه به نام ژزوئیت ها نیز خوانده می شوند.
فرقۀ کوچکی از مسیحیان که پیرو مسلک ایگناس دولوایولای قدّیس میـباشند و معتقد به سه اصل تقوی، فقر و اطاعت از پاپ هستند.

پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:فریدون, :: :: نويسنده : علی

فریدون

در زبان پهلوی فرتن، یکی از بزرگان داستانی مشترک اقوام هند و ایرانی است.
پادشاهی است معروف که ضحاک را دربند کرد.
مطابق شاهنامۀ حکیم فردوسی او پسر آتبین و از نسل جمشید است که پس از مشاهدۀ ستمگریهای ضحاک تازی علیه او قیام میکند و با دستیاری کاوۀ آهنگر، ضحاک را دستگیر و در کوه دماوند زندانی میکند و خود به پادشاهی ایران میـرسد. سپس در پایان عمر سرزمین وسیع قلمرو خود را میان پسرانش سلم و تور و ایرج تقسیم میکند و ایران را به ایرج میـسپارد. سرانجام سلم و تور توطئه میکنند و ایرج را به قتل میرسانند. و جنازۀ ایرج را نزد پدر می آوردند و فریدون پس از زاری و نالۀ بسیار مقام او را به پسرش منوچهر میدهد و منوچهر به جنگ عموهای خود میرود و بنیاد جنگهای ایران و توارن نهاده میشود. فریدون در پایان سلطنت پانصدسالۀ خود تاج شاهی را بر سر منوچهر میگذارد و از این جهان رخت برمیـبندد.
فریدون در ادبیات فارسی به عنوان مظهر قدرت و پیروزی مورد تشبیه قرار گرفته است...

فــریــدونِ فــرّخ فــرشـتـه نـبـود
ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود

بـه داد و دِهِش یـافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن؛ فریدون تویی

پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:سیاوش, :: :: نويسنده : علی

سیاوَخش

نام پسر کیکاوس و پدر کیخسرو ... در روایات داستانی چنین آمده است که سودابه زن کیکاوس و نامادری سیاوخش بدو عاشق شد و سیاوش را به خود خواند، لیکِن وی تن نداد. چون سودابه از او نومید گشت، کار را بر شویِ خود مشتبه نمود و بدو گفت: سیاوش در من طمع بسته است. سیاوش انکار نمود، کیکاوس او را فرمود تا از میان آتش بگذرد، و او سالم از آتش بیرون شد و به توران زمین نزد افراسیاب رفت، و با دختر او فرنگیس ازدواج کرد. ولی به تحریک گرسیوز برادر افراسیاب کشته شد. کیخسرو پسر سیاوش و فرنگیس است.

پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

415 -
وَ قَالَ (ع) فِي صِفَةِ الدُّنْيَا : تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ ...

سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:سالوس, :: :: نويسنده : علی

سالوس

سالوس:
(ص)
از فارسی تعریب شده به معنی خادع.
مردم چرب زبان و ظاهرنما و فریب دهنده و مکّار و مُحیل و دروغگو و فریبنده باشد.
و به عربی شیّاد خوانند.
کسی را گویند که خود را به چرب زبانی و زهد و صلاح ظاهری جلوه دهد و مردم را بفریبد و با همه دروغ گوید و همین مرد فریبنده را سالوسی گویند و اصل معنی سالوس ضرب و فریب است، چه لوس به معنی تملّق و چرب زبانی و مردم را به زبان خوش فریفتن و خود را صادق جلوه نمودن و نبودن آمده.
فریبنده و چرب زبان.
پُرفریب.
فریبنده.
خوشگو و چرب زبان.

سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:تیمور, :: :: نويسنده : علی

تیمور

تَیمور یا تِیمور، امیر و نخستین پادشاه گورکانی و مؤسس سلطنت این سلسله که از ٧٧١ تا ٨٠٧ ه.ق. در بیشتر ممالک آسیا با کمال قدرت و عظمت پادشاهی کرد.
(ناظم الاطباء).
نام پادشاه مشهور است.
(غیاث اللغات) (آنندراج).
سردار و پادشاه بزرگ مغول ( ٨٠٧ - ٧٣٦ ه.ق.) است. وی پسر امیر ترغای بود و در ترکستان و میان طایفۀ برلاس پرورش و در سواری و تیراندازی مهارت یافت. در جوانی حکومت شهر کش به او واگذار شد و پس از ازدواج با دختر خان کاشغر او را گورکان; یعنی داماد نامیدند. در جنگ با والی سیستان نیز چند زخم برداشت و دو انگشت دست راستش افتاد و پای راستش چنان صدمه دید که تا پایان عمر میـلنگید و بدین جهت او را تیمور لنگ خواندند. وی در سن ٢٤ سالگی نامبردار شد و ده سال بعد هنگامی که رقیب خود امیرحسین رامغلوب و مقتول ساخت به لقب صاحبقران ملقب گردید. تیمور بین سالهای ٧٣٣ و ٧٨١ ه.ق. چهار بار به خوارزم لشکر کشید و عاقبت آنجا را ویران کرد. دشت قپچاق ومغولستان را فتح نمود و در ٧٨٢ ه.ق. پسر چهارده سالۀ خود میرانشاه را با سپاهی مأمور تسخیر خراسان کرد و خود نیز بدانان پیوست. نیشابور و هرات را گرفت و در هرات از کله های مردم مناره ها ساخت. سپس مازندران را که تا سال ٧٥٠ ه.ق. به دست ملوک باوند بود تسخیر کرد و در یورش سه ساله که از ٧٨٨ تا ٧٩٠ ه.ق. طول کشید آذربایجان، لرستان، ارمنستان، گرجستان و شروان را مسخر کرد و در اصفهان با هفتاد هزار سر بریده مناره ها ساخت. سپس به شیراز شتافت و آن را تسخیر کرد. در سال ٧٩٣ ه.ق. خوارزم راقتل عام نمود. یورش پنج سالۀ وی بین سالهای ٧٩٤ تا ٧٩٨ ه.ق. صورت گرفت و پس از آن حکومت هر شهری را به یکی از فرزندان یا خویشاوندان خود داد. سپس مسکو را مسخر ساخت و در سال ٨٠١ ه.ق. هندوستان را فتح کرد و صدهزار تن بکشت. تیمور پس از تقسیم شهرها و نواحی به سمرقند بازگشت. لشکرکشی وی را به ایران که از ٨٠٢ تا ٨٠٧ ه.ق. طول کشید یورش هفت ساله گویند. در ٨٠٣ ه.ق. با عثمانیان جنگ کرد و چند شهر را گرفت. در همین هنگام سفرائی به مصر فرستاد ولی چون نتیجه نگرفت، مصمم شد به مصر حمله کند و حلب و دمشق و سپس بغداد را تسخیر کرد. در سال ٨٠٤ ه.ق. بایزید سلطان عثمانی را مغلوب و اسیر کرد. و سپس قصد فتح چین نمود و به کنار سیحون رسید ولی در اترا بیمار شد و در سال ٨٠٧ ه.ق. به سن ٧١ سالگی درگذشت.
(از فرهنگ فارسی معین).

سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:چنگیز, :: :: نويسنده : علی

چنگیز

چنگیزخان که نام اصلیش بزبان مغولی «تموچین» است در حدود سال ٥٤٩ ه.ق. در «مغولستان» تولد یافت. پدرش یسوکای بهادر رئیس و خان قبیلۀ قیات از قبایل مغول بود. تموچین سیزده ساله بود که پدرش درگذشت. جمعی از مغولان اطاعتش را گردن ننهادند و تموچین پس از رنج بسیار بر آنان پیروز شد. سپس نزد اونگ خان رئیس قبیله کرائیت که مسیحی بود رفت و با او دوستی یافت. اونگ خان چون با پدر تموچین دوستی داشت او را گرامی داشت اما این دوستی دوامی نیافت چون تموچین روز بروز قویتر میشد و اونگ هر روز بیشتر از او به هراس میافتاد. از این رو خواست تا بحیله، کار تموچین را بسازد. اما تموچین از قصد او آگاه شد و با اتباع خود هجرت کرد. اونگ خان او را دنبال کرد و جنگی بین آن دو درگرفت. سرانجام خان کرائیت کشته شد. و این پیش آمد بشهرت و اعتبار تموچین افزود و بسیاری از قبایل دیگر فرمان او را گردن نهادند. از این تاریخ او به چنگیزخان معروف شد. چنگیز در سال ٦٠٠ ه.ق. بقوم نایمان تاخت و در حدود جبال آلتائی آن قوم را شکست داد تا یانک خان پادشاه قوم نایمان زخمی شد و چندی بعد درگذشت. پس از تسخیر متصرفات قوم نایمان چنگیزخان اقوام دیگر مغول حدود تبت و مشرق ترکستان شرقی کنونی را مغلوب کرد و در سال ٦٠٣ ه.ق. بر طوایف قرقیز غلبه یافت. چون آوازۀ پیشرفتهای چنگیز به گوش پادشاه قوم اویغور که یکی از قبایل تاتار است رسید. نمایندگانی نزد خان مغول فرستاد و فرمان او را گردن نهاد و این قوم که در حوضۀ علیای نهر ارقون و دامنه های جبال قراقروم سکونت داشتند، از این پس از یاران چنگیز شدند. در زمستان سال ٦١٢ ه.ق. هنگامی که سلطان محمد خوارزمشاه بقصد سرکوبی کوچلک خان از شهر جند گذشت و بطرف دشت قرقیز مسکن طوایف قبچاق حرکت کرد، در این حوالی با دسته ای از لشکریان چنگیز مصادف گشت که سرکردۀ آنان توشی (جوجی) پسر چنگیز بود. توشی و دیگر رؤسای تاتار میل نداشتند که با مسلمانان جنگ کنند. از این رو بسلطان محمد پیغام دادند که ایشان از طرف خان مغول برای دفع یاغیان و تعقیب فراریان آمده اند. خوارزمشاه جواب داد که عموم کفار در چشم من یکسانند پس امر داد تا بسپاهیان چنگیز حمله کنند. این زد و خورد به نتیجه ای نرسید، زیرا اگر چه در روز سپاهیان چنگیز شجاعت بسیار از خود نشان دادند; اما شبانه گریختند و خوارزمشاه در تابستان ٦١٣ ه.ق. به سمرقند بازگشت. این زد و خورد که نمیتوان آن را جنگی بشمار آورد، اما رشادت جنگیان مغول را بخوارزمشاه نشان داد و در ذهن خوارزمشاه اثر بدی بر جای نهاد که بعدها در مقابل سپاهیان چنگیز، همه جا او را وادار بعقب نشینی میکرد. سلطان محمد خوارزمشاه پس از فتوحاتی در آسیای مرکزی، بفکر تسخیر چین افتاد و چون خبر فتوحات چنگیز در بلاد اویغور و تبت بگوش وی رسید و شنید که شهر پکینگ (پکن) پایتخت چین شمالی را خان مغول مسخر کرده است، سلطان محمد برای آگاهی از کار وی عده ای را به ریاست یکی از ارکان دولت خود که سید اجل بهاءالدین رازی نام داشت بچین فرستاد. چنگیز نمایندگان خوارزم شاه را با اکرام تمام پذیرفت و به ایشان پیغام فرستاد که بسلطان بگویند که چنگیز همچنان که خود را پادشاه شرق میداند خوارزمشاه را نیز فرمانفرمای غرب میشمارد و مایل است که با او در صلح و دوستی سرکند. در بهار سال ٦١٥ ه.ق. چنگیز فرستادگانی با هدایا نزد سلطان محمد خوارزمشاه فرستاد و خود را همچنان دوستدار وی خواند، اما سلطان محمد از اینکه چنگیز وی را پسر خود خوانده بود برآشفت. یکی از نمایندگان چنگیز خشم سلطان را فرونشاند و معاهده ای میان دو طرف بسته شد که بموجب آن هر دو طرف متعهد شدند که دوستان هم را دوست و دشمنان هم را دشمن بدارند. پس از عقد این عهدنامه عده زیادی از تجار مغول (٤٥٠ تا ٥٠٠ تن) با مقداری کالا و امتعه گرانبها بعزم ماوراءالنهرحرکت کردند و بشهر اترار که ابتدای خاک خوارزمشاهیان بود رسیدند. امیر اترار از جانب خوارزمشاه «اینالجق» معروف به غایرخان بود که با ترکان خاتون مادر خوارزمشاه خویشی داشت. وی در مال آنان طمع بست و آنها را نزد خوارزمشاه جاسوس قلمداد کرد و پس از گرفتن اجازه همه را بجز یکنفر که فرار کرد و خبر واقعه را به چنگیزرسانید کشت و اموالشان را ضبط کرد. چنگیز فرستادگانی پیش سلطان محمد فرستاد و از او خواست که غایرخان رابمناسبت آن کج رفتاری تسلیم وی کند، ولی سلطان محمد این تکلیف را نمیتوانست بپذیرد. چون بیشتر لشکریان وغالب سرکردگان لشکر او از خویشان غایرخان بودند. به علاوه ترکان خاتون که در کارها نفوذ داشت و بقدرت ترکان قنقلی پشت گرم بود، شاه را از این اقدام بازمیداشت. باری، خوارزمشاه نه تنها درخواست چنگیزخان را قبول نکرد بلکه فرستادگان او را هم کشت و با کار احمقانه ای پای مغول را به ایران و سایر ممالک اسلامی بازکرد. چنگیز قبل از آنکه انتقام رعایای خود را از خوارزمشاه بگیرد بدفع کوچلک خان رفت. و کوچلک بدون مقاومت از کاشغر بطرف بدخشان گریخت و در آن حدود بقتل رسید. به این طریق دولت نایمان در سال ٦١٥ ه.ق. منقرض شد.
حملۀ چنگیز به ممالک خوارزمشاهی:
چنگیزخان که قدرت سلطان محمد را بیش از اندازه تصور میکرد، پس از آنکه خود را آماده کرد در پائیز سال ٦١٦ ه.ق. بطرف ماوراءالنهر حرکت کرد و امرای قرلق و المالیغ و اویغور که فرمانبردار چنگیز شده بودند با او حرکت کردند. در این هنگام عدد لشکریان چنگیز را محققین میان ١٥٠ تا٢٠٠ هزار دانسته اند. عدد لشکریان خوارزمشاه بمراتب بیشتر از سپاهیان چنگیز بوده است، اما ضعف نفس خوارزمشاه و اختلافاتی که میان سرداران وی وجود داشت، نگذاشت که آن لشکر گران کاری بکند. سلطان محمد شورائی از امیران خود ترتیب داد تا درکار مغول بیندیشند. امام شهاب الدین خیوقی که نزد سلطان محترم بود گفت: صلاح آنست که به اطراف نامه نوشته شود و برای دفاع بلاد اسلام لشکر فراهم گردد و در کنار سیحون از عبور مغول جلوگیری شود. ولی امرای خوارزمشاه این تدبیر را نپسندیدند و گفتند: بهتر آن است که مغولان به ماوراءالنهر بیایند و به تنگناهای سخت برسند. آن وقت چون ایشان راهها را درست نمیـشناسند بر ایشان میتازیم. و عدۀ دیگر پیشنهاد دیگری کردند. به هرحال سلطان نقشه ماوراءالنهر را پذیرفت لشکر خود را پراکنده کرد و به انتظار مغول نشست. اول شهری که مورد تهاجم مغول واقع شد اترار بود. لشکر چنگیز در رجب ٦١٦ ه.ق. در مقابل حصار اترار ظاهر شد و چنگیز در این نقطه سپاهیان خود را به چهار قسمت تقسیم کرد. یک قسمت از آن را که مرکب از هفت تومان (تومان = ١٠٠٠٠) بود بفرماندهی دو پسر از پسران خود جغتای و اوگدای (اکتای) بتسخیر اترار گذاشت. دستۀ دیگر را به سرکردگی پسر دیگرش جوجی (توشی) روانۀ گرفتن بلاد کنار سیحون مخصوصاً جند گردانید. قسمت کوچکی (٥٠٠٠ نفر) را مأمور گرفتن شهرهای خجند و بناکت کرد. خود چنگیز با تولوی (تولی) و قسمت اعظم لشکرش بسمت بخارا حرکت کرد. چنگیز بعد از گرفتن زرنوق و نور در غرّۀ ذی الحجة سال ٦١٦ ه.ق. به نزدیکی دروازۀ بخارا رسید و آن شهر را در محاصره افکند. فرماندهان لشکر خوارزمشاه در بخارا اختیارالدین کشلو امیرآخور و اینانج خان حاجب بودند. بعد از سه روز محاصره لشکریان بفرماندهی اینانج خان از شهر بیرون آمدند و بمغول حمله بردند ولی کاری از پیش نبردند. اینانج خان از آمودریا گریخت و لشکرش منهزم شد. مغولان در تاریخ چهارم ذی الحجة به بخارا ریختند و هستی اهل شهر را غارت کردند. بعد از فتح بخارا مغولان بطرف سمرقند تاختند و آن شهر را در٦١٧ ه.ق. بگشودند و اهالی را از دم تیغ گذراندند. عدۀ کشته شدگان بخارا را از ٥٠٠٠٠ تا ٧٠٠٠٠ نفر گفته اند. در سال ٦١٧ ه.ق. مغول شهر جند را گشودند و شهرهای بناکت و خجند را تسخیر کردند و بسال ٦١٨ ه.ق. خوارزم را فتح کردند. در سال ٦١٩ ه.ق. پس از عبور از معبر پنجاب و تسخیر ترمَذ و بلخ و گرفتن شهرهای ولایت جوزجانان یعنی اندخود و میمند و فاریاب به سرزمین طالقان آمدند. این طالقان را که طالقان خراسان یا طالقان بلخ میگویند، نباید با طالقان عراق و طخارستان اشتباه کرد. قلعۀ طالقان نصرت کوه نام داشت و آن از قلاع بسیار مستحکم و بر سر راه بلخ به مرو واقع بوده. محاصرۀ این قلعه ده ماه طول کشید و بسیاری از مغولان در پای آن از پای درآمدند. در این ضمن پسران چنگیز یعنی تولوی و جغتای و اوگدای نیز از فتح خراسان و خوارزم فراغت یافتند و همه به کمک پدر آمدند. بالاخره چنگیزیان پشته ای از سنگ و چوب به ارتفاع حصار ساخته موفق به گشودن درِ قلعه شدند و عموم پیادگان محصور را با زن و طفل به قتل رساندند ولی سواران آن جماعت به کوه و دره زدند و نجات یافتند. چون سلطان جلال الدین تاب لشکریان چنگیز را نداشت، غزنین را خالی کرد و مصمم شد که از شط سند بگذرد و درصدد جمع سپاهی و برگرداندن سیف الدین اغراق و سایر رؤسای قشونی که راه خلاف پیش گرفته بودند، برآید. ولی چنگیزخان شتاب کرد و گروهی را به جلوِ او فرستاد. ایشان در گردیزیک منزلی مشرق غزنین با جلال الدین مصادف شدند. جلال الدین آنها را مغلوب کرد و به کنار سند رفت. چنگیزخان بعد از پانزده روز که جلال الدین، غزنین را تخلیه کرده بود به آن شهر وارد شد و پس از تعیین حاکمی از جانب خود به تعقیب سلطان به کنار رود سند شتافت. جلال الدین درصدد تهیه کشتی برای عبور از سند بود که قشون چنگیز رسیدند. جلال الدین با وجود آنکه مأمورین مخصوصی برای فراهم آوردن کشتی به اطراف فرستاده بود، آن قدر فرصت نیافت که کَشتی کافی برای عبور برسد فقط یک کشتی فراهم شد و آن را سلطان برای عبور دادن مادر و زنان حرم خود اختصاص داد. ولی آن هم بر اثر تلاطم امواج شکست و عبور از رودخانه میسر نگردید.
چنگیزیان در کنار سند به اتباع جلال الدین رسیدند. سلطان جلادت و رشادت بسیار به خرج داد و قلب سپاه چنگیز را شکست. اما چنگیزیان جناح راست لشکریان او را که به سرکردگی امین ملک بود از پای درآوردند و پسر خردسال جلال الدین را که هفت یا هشت سال بیش نداشت اسیر گرفتند و به امرچنگیز کشتند. مادر و زن و جماعتی از زنان حرم سلطان از وی خواستند که آنان را بکشند تا بدست مغولان به اسیری نیفتند. شاه دستور داد آنان را در سند غرق کردند. سرانجام جلال الدین با ٧٠٠ تن از یاران خود مدتها جنگید و چون دید دیگر یارای پایداری ندارد با اسب بر لشکریان مقدم اردوی چنگیز تاخت و همین که اندکی آنان را عقب راند خود را به آب سند زد و سلامت بخاک هند رسید. سلطان جلال الدین از این تاریخ اسبی را که باعث نجات او شده بود بسیار عزیز میداشت و او را تا سال فتح تفلیس همراه داشت و از سواری معاف کرده بود. چنگیز از بقیه لشکریان جلال الدین هر کس را یافت کشت و از خاندان سلطان بر اطفال شیرخوار هم رحم نکرد. دختران خوارزمشاه را به خدمت امرای مسلمان فرمانبردار مغول و همسری ایشان واداشتند. چنگیزیان در سال ٦١٨ ه.ق. شهر مرو را پس از پنج روز محاصره گشودند. و نیشابور را که در ردیف مرو و بلخ و هرات بود و یکی از چهار شهر بزرگ خراسان محسوب میشد در دهم صفر ٦١٨ ه.ق. فتح کردند. مردان را کشتند و زنان را به اسیری بردند. بعد از قتل عام نیشابور، طوس را ویران کردند و شهر مشهد را به باد غارت دادند ... چنگیز در سال ٦١٩ ه.ق. بعد از فرار سلطان جلال الدین و کشتار وحشت انگیزی که در سراسر ایران کرد، برای فرونشاندن شورشی که در چین شمالی و تبت به ظهور رسیده بود به مغولستان برگشت. و در رمضان ٦٢٤ ه.ق. در اثر بیماری که از بدی آب و هوای کنار سند گریبانش را گرفته بود در ٧٢ سالگی مُرد و جهانی را از وحشت و اضطراب رهایی بخشید. (تاریخ مغول تألیف عباس اقبال).
اهمیت و اخلاق چنگیز:
چنگیزخان مردی کاردان و لایق بود، پایدار و خونسرد بود و از غرور و نخوت پرهیز داشت. «در عدل چنان بود که در تمام لشکرگاه هیچکس را امکان آن نبود که تازیانه افتاده از راه برگرفتی جز مالک آن را و دروغ و دزدی در میان لشکر او خود کس نشان ندادی و هر عورت که در تمام خراسان و زمین عجم بگرفتندی اگر او را شوهر بودی هیچ آفریده بدو تعلق نکردی و اگر کافری را بر عورتی نظر بودی که شوهر داشتی شوهر آن عورت را بکشتی آنگاه بدو تعلق کردی. و دروغ امکان نبودی که هیچکس بگوید و این معنی روشن است ». (طبقات ناصری).

چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:زکریّا, :: :: نويسنده : علی

باز آن را بین که دل پُر جوش شد
ارّه بـر سـر دَم نزد، خـامـوش شد

زکریّا
[ زَ ک َ ری یا ]
(اِخ)
زکری.
زکریاء.
نام پیغامبری علیه السلام.
نام نبی علیه السلام.
گویند که زکریا علیه السلام به اغوای شیطان به درخت پناه برده و غیرت الهی او را در زیر اره کشید.
نام پیغمبری از بنی اسرائیل.
خواندمیر آرد:
زکریا بن ازان بن مسلم بن صدوق که نسبش به سلیمان بن داود میپیوست در آن زمان، پیغمبر مقتدا و صاحب قربان بنی اسرائیل بود و پیوسته در مسجد اقصی به عبادت باری سبحانه و تعالی قیام مینمود و آن جناب را پسر عمی بود موسوم به عمران بن ماثان. این عمران پدر مریم است و او را دختری دیگر بود از مریم بزرگتر، اشیاع نام که در فراش زکریا (ع) میغنود و منکوحۀ عمران را، حنۀ بنت قافوذ میگفتند و این حنه در کبر سن ... حامله شده به اتفاق عمران نذر کرد که چون آن فرزند متولد گردد، محرر باشد و معنی محرر آن است که به شغل دنیا اشتغال ننماید ... چون اناث را بواسطۀ عذری که دارند قابلیت تحریر نیست عمران و حنه متفکر و متحیر شدند، پس وحی الهی جهت قبول آن دختر و جواز محرر بودن او به زکریا نازل شد و عمران دختر خود را مریم نام نهاد ... احبار رضا داده، زکریا مریم را به خانۀ خود برد و همت عالی به تربیت او مصروف داشته. چون مریم قابلیت خدمت مسجد پیدا کرد، جهت او غرفه ای در آن مسجد تعمیر نموده و او را بدانجا آورد و هرگاه زکریا از مسجد اقصی بیرون میرفت در غرفۀ مریم را قفل میفرمود و در بعضی اوقات که نزد مریم میآمد در زمستان ثمار صیفی و در تابستان میوه های شتوی نزد او مشاهده مینمود ... آنگاه زوجۀ زکریا اشیاع در نود و هشت سالگی  ... به یحیی حامله شد ... بعد از حمل اشیاع یحیی را، مدت 3 روز زکریا بر تکلم قادر نگشت ... روایت اکثر و اشهر در این باب، آن است که چون مریم عذرا به عیسی حامله گشت و غیر از زکریا کسی با او ملاقات نمینمود. یهود ... جناب نبوی را به زنا متهم داشته، قاصد قتل او شدند و زکریا این معنی را فهم کرده به طریق فرار از میان آن اشرار بیرون رفت و در اثنای راه از درختی آوازی شنید که یا نبی ﷲ به جانب من بیا و زکریا نزدیک آن درخت رفت و درخت شق شد، زکریا را در جوف خود جای داد و باز اجزایش بهم متصل گشت. شیطان گوشۀ جامۀ او را بگرفت تا از درخت بیرون ماند و جمعی که از عقب زکریا متوجه بودند شیطان را بصورت انسان دیده، پرسیدند که پیری به این صفات در این راه به نظر تو درآمد؟ ابلیس جواب داد که من شخصی ساحرتر از آن پیر ندیدم، زیرا که به سحر این شجره را شکافت و در جوف آن پنهان شده و اینک گوشۀ جامۀ او بیرون مانده و قوم به تعلیم آن لعین، زکریا (ع) را با درخت به اره دو پاره کردند. اما اعتقاد وهب بن منبه آن است که شعیا (ع) بر این موجب کشته گشته و زکریا به مرگ طبیعی درگذشته ...

چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:قاف, :: :: نويسنده : علی

قاف

قاف 
(اِخ)
(کوه قاف)
نام کوهی است مشهور و محیط است به رُبعِ مَسکون. گویند پانصد فرسنگ بالا دارد و بیشتر آن در میان آب است و هر صباح چون آفتاب بر آن افتد شعاع آن سبز مینماید و چون منعکس گردد کبود، و این میباید غلط باشد چه در حکمت مبرهن است که لون لازم اجسام مرکبه است و بسیط را از تلون بهره نیست و همچنین به برهان ثابت شده است که ارتفاع اعظم جبال از دو فرسنگ و نیم زیاده نمیباشد. واﷲ اعلم.
(برهان).
گویند عنقا بدان آشیان دارد و هم گویند مراد جبال قفقاز و قَبق است. و شاید مأخوذ از قافقاز تلفظ یونانی قفقاز است.
(کازیمیرسکی).
کوهی است گرداگرد زمین گرفته از زبرجد.
(مهذب الاسماء).
در معجم البلدان مسطور است که کوهی عظیم است که بگرد دنیا برآمده، از او تا آسمان مقدار یک قامت است، بلکه آسمان بر او مطبق است و سورۀ قاف اشاره بدو است و جِرمش از زمرد است و کبودی هوا از عکس لون او است و ماورای آن عوالم و خلایق فراوانند که حقیقت حالشان غیر از خدای تعالی نداند و در بعضی تفاسیر گوید که از زمرّد است و در عجائب المخلوقات و معجم البلدان آمده که همۀ بیخ کوهها بدو پیوسته است چون حق سبحانه را با قومی غضب بوده باشد و خواهد که بدیشان زلزله فرستد فرشته ای را که بر کوه قاف موکّل است امر آید که تارک و بیخ آن کوه مطلوب را بجنباند و در آن زمین زلزله افکند و العُهدةُ علی الرّاوي، و چون کوه قاف را اصل کوهها نهاده اند اگرچه این از عقل دور است این قدر شرح آن نوشتن درخور بوده.
(نزهةالقلوب).
نام کوه، بقول قدما البرز را بدین اسم مینامیدند (کوفه به پهلوی به کوه گویند و دور نیست قاف همان باشد).
(فرهنگ شاهنامه)

وزیـن مـرز پیوسته تـا کـوه قـاف
به خسرو سپارم ابی جنگ و لاف

حکیم فردوسی رحمة الله علیه

- مرغ قاف، مرغان قاف: عنقا. سیمرغ

باز ارچه گاهگاهی بر سر نهد کلاهی
مـرغــان قــاف دانند آئـین پـادشـاهـی

خواجۀ شیراز رحمة الله علیه



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 281
بازدید هفته : 442
بازدید ماه : 1626
بازدید کل : 105664
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content