یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان أفق وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبينِ (23) التّکویر *** وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى (7) النّجم *** سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ (53) فصّلت *** افق. [ اُ ف ُ ] کران. || آنچه در مابین دو چوب پیشین رواق خانه بود. || اسب نیک نجیب الطرفین و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. || گرداگرد گوش. || جِ اَفیق، بمعنی دلو بزرگ و پوست نیم پیراسته. مُدّ. [ م ُدد ] مُدّ، پُریِ دو کفّ است از طعام. پیمانۀ یک منی. قسمی پیمانه است و اصلش اینکه شخص دو [ کف ] دستش را بازکند و آن را از طعامی پر کند. ج، امداد، مداد، مُدَد، مِدَد، مَدَدَة است. و در مورد وزن هر مدّ شش قول است که با حساب اعشاری بدین شرح است: قول نخست: هر مد برابر یک رطل و ربع رطل ٩٠ مثقالی است معادل با ٣٨٦/٦٠٢ گرام . قول دوم: هر مد برابر یک و ربع رطل ٩١ مثقالی و معادل ٣٩٠/٨٩٧ گرام است. قول سوم: هر مد یک رطل و ثلث رطل ٩٠ مثقالی و معادل ٤١٢/٥٦٣ گرام است. قول چهارم: هر مد یک رطل و ثلث رطل ٩١ مثقالی و معادل ٤١٦/٨٥٨ گرام است. قول پنجم: هر مد دو رطل ٩٠ مثقالی معادل ٦١٨/٥٦٢ گرام است. قول ششم: در مذهب امامیه هر مد ٢٠٢/٥ مثقال و معادل ٦٩٤/٨٨٣ گرام است. در مذهب فقیه حلی [ علامه ] و شیخ جعفر کاشف الغطاء هر مد ٢٠٤ و سه ربع مثقال و معادل ٦٩٤/٨٨٣ گرام است. - مد نبی; سه کیلجه; یعنی صاعی و نیم باشد. مد نبی، چار یک صاع است. (منتهی الارب ). مد: رطل و ثلث بالعراقي و قيل هو رطلان. پيمانه اي است به اندازۀ دو رطل نزد اهل عراق و يک رطل و ثلث رطل نزد اهل حجاز. يا مقدار پري دو دست مرد ميانه چون هر دو کف را پر کند و همين است وجه تسميۀ آن. سيدمحمد مؤمن در رسالۀ مقادير گويد: در کتب فقه مد که پيمانه اي است برابر يک من يا نزديک به آن، به تقريب تحقيق زکات مال و زکات فطر و به تقريب بعضي از کفارات و غير آن مذکور سازند. و مد بنابر آنچه در قاموس و صحاح مذکور است دو رطل عراقي است و معتبرين فقهاء [ شيعه ] چون شيخ مفيد در ارشاد و شيخ شهيد در کتاب دروس، مد را دو رطل و ربع عراقي بيان نموده اند. پس مد بنابر قول فقهاي عظام دويست و نود و دو درهم خواهد بود. در دروس نيز تصريح به اين معني فرموده. و بنابر تفسير و بيان اهل لغت يک مد دويست و پنجاه و هفت درهم و يک بخش از هفت بخش يک درهم است. و شايد که اختلاف مزبور که در بيان مذکور شد به حسب زمانها يا امري ديگر باشد ... صاحب قاموس در بيان مد آورده که آدمي که دست و انگشتان او در بزرگي و کوچکي ميانه باشد هرگاه که هر دو دست خود را از غله پر سازد چنانکه انگشتان را دراز کرده باشد مقدار پيمانه مذکور است و دعوي نموده که من تجربه کرده ام و اين را موافق يافته ام. و صاحب اين رساله گويد که آنچه صاحب قاموس آورده و دعوي تجربه نموده در برنج و ذرت و بعضي از اجناس موافق نيست، مقدار مذکور کمتر ازدو رطل بود، بعضي نزديک به ربع سيه از دو رطل کم ظاهر شد و بعضي از اين کمتر. اما آنچه گفتند در گندم، قدري موافق است چرا که مقدار گندم که هر دو دست را از آن پر کنند گاهي ده سيه و ده توله و گاهي اندکي کمتر از اين و گاهي اندکي بيشتر از اين ظهوريافت، و دو رطل نزديک به اين است ... پس اگر در بيان صاحب قاموس اندک تقييد و تخصيص مي بود اولي و اوضح بود. رجوع به نقود و فرهنگ دزي و مفاتيح العلوم شود.
لَمَم. [ ل َ م َ ] نوعی از دیوانگی. || گناه صغیره. || نزدیکی به گناه. الّذین یجتنبون کبائر الاثم والفواحش الّا اللّمم. || زلّت. *** و اللَّمَمُ: الإلمام بالذنب الفينة بعد الفينة، يقال: بل هو الذنب الذي ليس من الكبائر، و منه قوله تعالى: الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَم *** لمَّ تقول: لَمَمْتُ الشيء: جمعته و أصلحته، و منه: لَمَمْتُ شعثه. قال تعالى: وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلًا لَمًّا [الفجر/ 19] و اللَّمَمُ: مقاربة المعصية، و يعبّر به عن الصّغيرة، و يقال: فلان يفعل كذا لَمَماً. أي: حينا بعد حين، و كذلك قوله: الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ [النجم/ 32] و هو من قولك: أَلْمَمْتُ بكذا. أي: نزلت به، و قاربته من غير مواقعة، و يقال: زيارته إِلْمَامٌ. أي: قليلة. وَ كُلَا مِنْهَا رَغَدًا رغد. [ رَ غ َ / رَ ] (ع ص) خوش و فراخ. || جِ راغِد. || خوردنی پاکیزه. کاسه پیدا وندر آن پنهان رَغَد مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَارًا *** استیقاد [ اِ ] (ع مص) آتش افروختن. || افروخته شدن آتش. || شعله ور شدن. انطلاق انطلاق. [ اِ طِ ] رفتن. || گشاده گردیدن روی و پیدا شدن بشاشت. || رها شدن. || انطلق به (مجهولاً) برده شد. || انطلاق لسان; گشاده زبانی. || (اِمص) گشاده رویی. از جبین سلطان آثار بشر و انطلاق و مکارم اخلاق معاینه دیدند. حلّاف حلّاف. [ ح َل لا ] بسیار سوگندخوار. مُکَذِّب مکذّب. [ م ُ ک َد ذِ ] به دروغ دارنده. || ناقة مکذّب; اهتداء اهتداء. [ اِ ت ِ ] راه راست یافتن. - اهتداء جستن; چون شمارندم امیر و مقتدا || راه برداری. - علم الاهتداء بالبراری و الاقفار; «و هو الّذی جعل لکم النّجوم لتهتدوا بها فی ظلمات البرّ و البحر». و این علم را سودی بزرگ است. || بشوهر فرستادن عروس را. || پیشرو شدن و سبقت گرفتن. انفعال انفعال. [ اِ ف ِ ] شدن کار، یقال: فعلته فانفعل. کرده شدن. || اثر پذیرفتن. || شرمنده شدن. || مقولۀ انفعال یا ان ینفعل یکی از مقولات عشر ارسطو و یکی از مقولات نه گانۀ عرضی است و آن عبارت از اثری است که از فاعل در منفعل حاصل می شود و در تعریف آن گفته اند: || (اِمص) شرمندگی. شرمساری. خجالت. خجلت. شرم. حیا. در دوزخم بیفکن و نام گنه مبر - انفعال بردن; شرم داشتن. شرمسار شدن. می شود از روی تو ماه فلک منفعل - انفعال خوردن; شرم داشتن. خجل شدن. - انفعال دادن; شرمنده کردن. شرمسار کردن. خجلت دادن. تشویر. که نام قند مصری برد آنجا به لذت آمده از زخم او دلا مژده - انفعال داشتن; شرم داشتن. خجل شدن. برنگیرم آستین از چشم گریان همچو شمع - انفعال کشیدن; شرم داشتن. خجل شدن. شرمساری بردن. خجالت کشیدن. باقر رسید یار و تغافل کنان گذشت || آشفتگی. || قبول اثر و عمل چیزی. اثرپذیری. تأثر. - انفعال پذیرفتن; قبول اثر کردن. || رسوایی. خواجگان را به انفعال بران پيوندها |
|||
![]() |