یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان افتعال افتعال. [ اِ ت ِ ] بهتان و دروغ بربافتن بر کسی. چون به مکاشفت و دشمنی آشکارا کاری بسیار نرود بزرق و افتعال دست زده اند. به افتعال و شعبده قضایای آمده بازنگردد. نامه ها رسید از بوسهل حمدونی و صاحب بر پدری که سخن پسر کاکو زرق و افتعال بود و دفع الوقت. چون فرود آمد بجائی راستی دل ز افتعال اهل زمانه ملا شدم گر بزرق و افتعال اسباب دنیا ساختی خواجگان را به انفعال بران و هر که این مقال بتزویر و افتعال تقریر نماید بفتوی شریعت اراقت خون او روا بود. و چون یقین می شناخت که افتعال زمان غشوم و روزگار ظلوم او را با آن نخواهد گذاشت. || جعل کردن نوشته: افتعل الخط; زوره. یقال: «هذا کتاب مفتعل»; ای مختلق مصنوع. || جعل حدیث کردن. افتعل الحدیث; اخترقه. || بداهة و بدون سابقه قصیده ای سرودن. || یکی از بابهای ثلاثی مزید که دو حرف زائد دارد. استدراج استدراج. [ اِ ت ِ ] نزدیک کردن بسوی چیزی بتدریج. || فریب دادن کسی را. || گردانیدن و غلطانیدن باد سنگ ریزه ها را بر زمین. || استدراج ناقه; || مضطر کردن کسی را تا آنکه بغلطد بزمین. || مهلت دادن. || اندک اندک در کار آوردن. || کم کم پرسیدن گرفتن و بالا رفتن. || استدراج خدای تعالی بنده را; الاستدراج; الاستدراج; الاستدراج; هرچه غیر او ست استدراج تو ست الاستدراج; الاستدراج; || ظهور امری خارق العاده از غیر مؤمن. فرق مابین معجزه و کرامت و استدراج: و یستدلون [ الفلاسفة] صدق علومهم الالهیة بظهور العلوم الحسابیة و المنطقیة المتقنة البراهین و یستدرجون ضعفاء العقول و لو کانت علومهم الالهیة متقنة البراهین لما اختلفوا فیها. ان من عظیم حیلهم [ ای حیل الفلاسفة ] فی الاستدراج اذا اورد علیهم اشکال قولهم انّ العلوم الالهیة غامضة خفیة ... سَبح سبح. [ س َ ] شناوری نمودن. || تصرف کردن در معاش. || (اِمص) آرامش. || (مص) زمین کندن. || بسیار گفتن. سبح در کلام; || خواب و آرامش و آرمیدن. || آمدن و رفتن و برگردیدن و پراکنده شدن در زمین. سبح قوم; || دور رفتن. ترتیل ترتیل. [ ت َ ] هویدا کردن. || هموار و آرمیده و پیدا خواندن. || قرائت قرآن به ادای مخارج حروف به آهستگی و آرامیدگی. || رعایت مخارج حروف و حفظ وقفـها، او زد علیه و رتّل القرآن ترتیلا. مراد از نزول قرآن تحصیل سیرت خوبست نه ترتیل سورت مکتوب. || رعایت موالات حروف مرکب. || فرستادن آیات از پی یکدیگر. کذلک لنثبّت به فؤادک و رتّلناه ترتیلا. س م ق سَمَقَ سُمُوقاً من حَدِّ نَصَرَ: عَلا و طالَ كما في الصِّحاحِ، و في اللِّسانِ: السَّمْقُ، سَمْقُ النَّباتِ إِذا طالَ، سَمَقَ النَّبْتُ و الشَّجَرُ و النَّخْلُ، يَسْمُقُ سَمْقاً، و سُمُوقاً، فهو سامِقٌ، و سَمِيقٌ: ارْتَفَع و عَلا و طالَ. ******* سَمَقَ- سَمْقاً و سُمُوقاً النباتُ: درخت كشيده و بلند شد. السَّمِق- «نَباتٌ سَمِقٌ»: گياه بلند. السِّمِقّ- من الرجال: مرد بلند قامت. اَسباط اسباط. [ اَ ] ج ِ سِبط. پسران پسر و پسران دختر. || امم. || گروه ها از یهود. - اسباط بنی اسرائیل: قبایل آن. قولوا آمنا بالله و ما انزل الینا و ما انزل الی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الاسباط و ما اوتی موسی و عیسی و ما اوتی النبیون من ربهم لانفرق بین احد منهم و نحن له مسلمون. || ج ِ سَبط. ر ج ف "يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبال" رجف: رَجَفَ الشّيءُ يَرْجُفُ رَجْفا و رَجَفَاناً كرَجَفَان البعير تحت الرَّحْل، و كما تَرْجُفُ الشّجرة إذا رَجَّفَتْها الرّيحُ، و كما تَرْجُفُ الأسنان إذا نُفِضَت أصولُها، و نحوه رَجَفَت الأرض تزلزلت. ******* و رَجَفَ القوم: تهيّأوا للحرب. ******* و أَرْجَفُوا: خاضوا في الأخبار السّيّئة من الفتنة و نحوها. ******* و الرَّجْفة: كلّ عذاب أنزل فأخذ قوما فهو رَجْفَة و صيحة و صاعقة. ******* و الرّعد يَرْجُفُ رَجْفاً و رَجِيفا، و هو تردّد هَدَّتِهِ في السّماء. ******* رَجف. [ رَ ] (ع مص) جنبانیدن چیزی را. || لرزانیدنِ تب کسی را. || لرزیدن. || جنبیدن و بلرزه درآمدن زمین. || مرتعش شدن دست کسی از پیری یا بیماری. || آرام نداشتن کسی از ترسی که بر او عارض شود. || به غرّش درآمدن تندر ابر. || بجنگ درپیوستن قومی و یا مستعد جنگ شدن آنان. داخِـــر اللَّهُمَّ إِنِّي أَمْسَيْتُ لَكَ عَبْداً دَاخِراً داخِر. [ خ ِ ] خوار. مُتَشاکِس متشاکس. [ م ُ ت َ ک ِ ] دشوارخوی و مخالفت کننده. تَشاکُس تشاکس. [ ت َ ک ُ ] با یکدیگربدخویی کردن. اِحیاء احیاء. [ اِح ] اِحیا. - احیاء ارض ; احیاء موات. || رواج و رونق دوباره بخشیدن. || یافتن زمین را فراخ نعمت و بسیارنبات: || در فراخی نعمت شدن. || در باران شدن. || شب زنده داری کردن. شب احیاء; پيوندها |
|||
![]() |