یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان ثیاب. (ع اِ) || تَعلّق بثیاب الله; || فلان طاهر الثّیاب; || اعمال،
|| ثیاب قبطیّه;
تکذیب. || به دروغ داشتن. || بازایستادن. || رفتن شیر ناقه. || برگردانیدن از کسی. || یک دو تک رفتن وحشی و ایستادن تا ببیند آنچه پس اوست. || گشنی کردن ناقه و دم برداشتن آن. || بددلی کردن. || درنگی کردن.
تکذیب کردن. نسبت دروغگویی بکسی دادن و انکار کردن. سجد و سَجَدَ الرّجل سُجوداً، و أصل السّجود إدامة النّظر في إطراق إلى الأرض، و كذلك أسجدَ، إذا أدام النّظرَ أيضاً. پاچه. || پای خرد. زهر دارد در درون در پاچه مار || قسمت سفلای پای گوسفند و گاو که از زانو شروع و به سر سُم ختم شود. || طعامی که از پاچۀ گوسفند سازند || یکی از دو پای شلوار. || لبۀ تحتانی شلوار. - پاچۀ کسی را گرفتن; ترکیب ها: منفطر. [ م ُ ف َ طِ ] شکافته شونده. السّماء منفطرٌ به رجوع به انفطار شود. انفطار. [ اِ ف ِ ] شکافته شدن. پاره پاره شدن. اذا السّماء انفطرت || (اِمص) شکافتگی. ... گفت باز: ار یك پَرِ من بشكند روشنیِ عقلها از فِکرَتَم بازم و در من شود حیران هُما مثنوی جمعه 16 مرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
وَ إِن يَكاَدُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَيزُْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سمَِعُواْ الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ : إِنَّهُ لمََجْنُونٌ (51) وَ مَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ (52) ازلاق [ اِ ] بلغزانیدن. || بچه افکندن ناقه و جز آن. || بستردن. || بنظر تیز نگریستن کسی را. || تیز داشتن تیغ پیوسته. جمّاش. [ ج َم ما ] رجل جمّاش; || شوخ. دلربا. دلفریب .فسونکار. فسونساز. غُلامِ نرگسِ جمّاشِ آن سَهی سَروَم - نرگس جمّاش: فغان که نرگسِ جمّاشِ شیخِ شهر امروز || مست. ... و الْمَنُّ: قطع الخير، و قوله [جل و عز]: لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ أي: غير مقطوع. وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ (3) القلم *** إِلَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (6) التّین *** إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (8) فصّلت *** إِلَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (25) الإنشقاق *** ممنون. [ م َ ] مرد سست. || مرد توانا. از اضداد است. || بهترین و اقصی از هر چیزی که نزد کسی باشد. بهترین از هر چیزی که نزد کسی باشد. || بریده شده. قطع شده. مقطوع. پَرِّ من بگشای تا بیرون پَرَم - اجر غیرممنون; انّ الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات لهم اجر غیرممنون. - اجر ناممنون; بعد از این از اجر ناممنون بده || نعمت داده شده و منّت نهاده شده. احسان کرده شده. سپاسدار. سپاسگزار. سپاس پذیر. - غیرممنون; کریمانه بخشی و منّت نخواهی غیرممنون شناس بخششِ او - ممنون شدن; - ممنون کردن; - امثال: دارم و نمیدهم، ممنون هم باش. إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبيلاً (19) المزّمّل ************ فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضينَ؟ (49) المزّمّل ************ كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ (54) المدّثّر ************ كَلَّا إِنَّها تَذْكِرَةٌ (11) عبس ************ إِلاَّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى (3) طه (ص) ************ نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوينَ (73) الواقعة ************ لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ (12) الحاقّة ************ إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبيلاً (29) الإنسان پيوندها |
|||
![]() |