یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

موسُولینی. بنیتو. متولد 1883 م. در پرداپیو (یکی از ایالات ایتالیا). دیکتاتور و رجل سیاسی ایتالیا در سالهای بین 1922 تا 1945. وی فرزند یک آهنگر انقلابی بود. و خودش چون مانند پدرش افکار انقلابی داشت؛ در اوان جوانی به سویس فراری و پناهنده شد و بعداً به ایتالیا بازگشت و روزنامۀ آوانتی را با نحوۀ افکار سوسیالیستی انتشار داد. در دوران جنگ بین الملل اوّل (1914-1918 م.) روزنامۀ پوپولو دیتالیا (ملت ایتالیا) را انتشار داد. در سال 1919 طرح حزب فاشیست را ریخت و از این تاریخ به نام دوچه (رهبر) نامیده شد و از سال 1924 به عنوان صدراعظم ایتالیا زمام امور کشور را به دست گرفت و نوعی حکومت دیسیپلینی و اختناق شدید را به وجود آورد و تا سال 1943 به همین سمت باقی بود که در ژوئیۀ این سال از حکومت خلع و محبوس گردید. پس از مدّتی به وسیلۀ تعدادی از چتربازان آلمانی از زندان فراری داده شده و به شمال ایتالیا برده شد و در آنجا نوعی حکومت جمهوری تحت رهبری حزب فاشیست برقرار ساخت. بالاخره در آوریل سال 1945 به دست میهن پرستان ضد فاشیست ایتالیائی گرفتار و تیرباران گردید و مدّتها جسدش در میلان به عنوان جسد یک تبه کار برای تنبّه سایرین به صورت معلّق آویزان گردید.

دو شنبه 16 دی 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

هیتلِر. آدولف. صدراعظم و دیکتاتور آلمان در جنگ دوم جهانی. در سال 1889 م . در اتریش متولد شد. چند سال به نقشه کشی ساختمان مشغول بود. در سال 1912 به مونیخ رفت. در جنگ اول جهانی شرکت داشت و ترفیع درجه پیدا کرد. در سال 1921 م . به حزب نازی پیوست. این حزب به رهبری او در آلمان نفوذ و قدرت به هم رسانید. در 1933 هندنبورگ رئیس جمهوری آلمان او را به سمت صدراعظم تعیین کرد. پس از فوت هندنبورگ دیکتاتور آلمان شد و مدت 12 سال با نهایت قدرت فرمانروایی کرد و ارتش نیرومندی برای جنگ آماده ساخت. در 1938 به دنبال خروج آلمان از جامعۀ ملل پیمان اتحاد میان آلمان، ایتالیا و ژاپن منعقد گردید که به پیمان محور معروف شد. در 1939 هیتلر قراردادی با روسیه منعقد ساخت و به موجب آن لهستان میان آلمان و روسیه تقسیم شد. در همان سال نیروهای آلمان به فرمان هیتلر به لهستان حمله کردند و در اثر آن جنگ میان دول محور (آلمان و ایتالیا و ژاپن) و متفقین (لهستان، فرانسه و انگلیس) درگرفت. نیروهای آلمان کشورهای لهستان و دانمارک و نروژ و فرانسه و هلند و بلژیک را اشغال کردند و در سال 1941 به روسیه حمله بردند و تا مسکو پیش رفتند و در اثر کمکهای انگلیس و فرانسه و آمریکا و پایداری سربازان شوروی نیروهای آلمان شکست خوردند و از مناطقی که اشغال کرده بودند عقب نشینی کردند و سرانجام پیروزی نصیب متفقین گردید و آلمان در 1945 بدون قید و شرط تسلیم شد و هیتلر در آخرین ساعت جنگ خودکشی کرد اما جسدش پیدا نشد.

دو شنبه 16 دی 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

انقلاب کبیر فرانسه.  انقلاب سیاسی که در سال 1789 م . در فرانسه شروع شد و نه فقط در این کشور بلکه در سراسر جهان تأثیری عمیق کرد آغاز آن ماه مه 1789 است و پایان آن را 1795 یا 1799 یا 1804 شمرده اند و گاهی تمام دورۀ ناپُلئون را تا 1815 نیز در جزء انقلاب فرانسه می آورند ولی اغلب آغاز عصر ناپلئون را پایان دورۀ انقلاب می شمارند. در سال 1789 م . در فرانسه تبعیض کامل درتقسیم مشاغل سیاسی مشهود بود. لویی 16 بر اثر مشکلات مالی، تصمیم گرفت مجلس طبقاتی را تشکیل دهد. این مجلس در آن سال منعقد شد ولی نمایندگان طبقۀ سوم گفتند باید آنان با نمایندگان اعیان و روحانیان جمعاً یک مجلس تشکیل دهند و اگر چنین می شد شمارۀ نمایندگان طبقۀ سوم به تنهایی مساوی دو طبقۀ دیگر بود. نمایندگان دو طبقۀ عالی بدین امر راضی نبودند و نمایندگان طبقۀ سوم سوگند خوردند که تا برای فرانسه قانون اساسی ننویسند، پراکنده نشوند. لویی 16 امر به تفرقۀ نمایندگان داد که آنان نپذیرفتند. بسیاری از نمایندگان اشراف و روحانیان از شرکت با نمایندگان طبقۀ سوم خودداری کردند، ولی نمایندگان طبقۀ اخیر به عنوان اینکه نمایندۀ اکثریت ملت هستند هیئت خود را «مجلس ملی» نامیدند و مجلس طبقاتی را منحلّ کردند و اعلام نمودند که هیچ فرد فرانسوی جز به تصویب مجلس ملی نباید به دولت مالیات بدهد. مجلس مذکور به نوشتن قانون اساسی پرداخت و در ظرف دو سال آن را تدوین کرد این قانون که به قانون 1791 معروف است فرانسه را دارای حکومت مشروطه کرد و قوای مقننه، مجریه و قضائیه را از هم تفکیک نمود و فقط برای شاه این حق را قائل شد که میـتوانست اجرای قوانین را مدتی به تعویق اندازد. در مقدمۀ قانون اساسی کلیاتی به نام اعلان حقوق بشر - که شامل آزادی، مساوات و حکومت ملی بود - گنجانیده شده بود. این انقلاب از جهت سیاسی حکومت استبدادی را از فرانسه برداشت. و ازجهت اجتماعی موجب شد که مردم در برابر قانون مساوی باشند. این دو انقلاب به آسانی صورت نگرفت و زدوخوردهای شدیدی میان طبقات ممتاز و طبقۀ سوم روی داد. گروهی نیز به ممالک خارج سفر کردند و دولتهای بیگانه را به جنگ با فرانسه برانگیختند. عاقبت سپاه اتریش به خاک فرانسه روی آورد، و چون لوئی 16 نقشۀ جنگ را قبلاً برای سرداران اتریش فرستاده بود، فرانسویان شکست خوردند، ولی مردم فرانسه مخصوصاً اهالی پاریس مجلس را به عزل لوئی 16 مجبور کردند. پس از عزل لوئی برای تعیین طرز حکومت مجلس تازه ای معروف به کنوانسیون تشکیل شد. این مجلس نخست طرز حکومت جمهوری را در فرانسه اعلام نمود آنگاه لوئی 16 را به محاکمه دعوت و سپس اعدام کرد. مجلس مذکور برای اینکه همۀ نیروی خود را متوجه خارج سازد، ابتدا کسانی را که مایۀ فتنۀ داخلی بودند کشت یا زندانی کرد. این خونریزیها ده ماه دوام یافت. این مدت به دورۀ ترس و وحشت معروف است. سرانجام کنوانسیون موفق شد پس از دو سال زدوخورد با قوای بیگانه بر دشمنان خارجی غلبه کند، و حتی در سمت مشرق سرزمین تازه ای ضمیمۀ کشور خود سازد. در داخلۀ کشور نیز فرهنگ، اوزان و مقیاسها و غیره را اصلاح کرد. پس از مجلس کنوانسیون، کشور فرانسه چهار سال دچار اختلال و اغتشاش گردید، زیرا احزاب متعدد بود و هر حزب می خواست بر احزاب دیگر غلبه کند. درین اثنا، ممالک اروپا که میترسیدند انقلاب فرانسه به کشورهای آنان نیز سرایت کند بر ضد فرانسه برخاستند. فرانسویان در این جنگها شکست خوردند. اغتشاشهای داخلی و خطر خارجی مردم را آرزومند قدرتی ساخت که امنیت را در کشور حفظ کند و فرانسه را برابر بیگانگان نگاه دارد. این اندیشه با ظهور ناپُلئون بُناپارت که در ایتالیا و اتریش فتوحات نمایان کرده بود به مرحلۀ عمل رسید.

دو شنبه 16 دی 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

صلیبی. (جنگهای ...) نام جنگهائی که در قرن یازدهم میلادی بین مسلمانان و مسیحیان درگرفت و چون همۀ مسیحیان از ملت های مختلف در این جنگ شرکت داشتند، آن را جنگ صلیبی می نامند. آلبرماله مورخ مشهور دربارۀ این جنگ و علل و نتایج آن چنین می نگارد :
جنگ های صلیب به اردوکشیهائی که اقوام نصارای اروپای غربی در طی مائۀ یازدهم، دوازدهم و سیزدهم کرده اند اطلاق میشود و مقصود از این اردوکشیها نجات بیت المقدس و تربت عیسی از دست مسلمانان بوده. مناسبت کلمۀ صلیبی این بود که هرکس عازم این جنگ میشد بر شانۀ راست صلیبی از پارچۀ سرخ میدوخت. در جنگهای اول صلیب تمیز نژاد، اقوام، دول و ممالک برخاست و فرانسوی و آلمانی و ایتالیایی همه به نام امت عیسی قوم واحد تشکیل میدادند؛ به این لحاظ جنگهای صلیب را جنگ خارجی نصاری نام نهاده اند. جز در جنگ پنجم و ششم ملت فرانسه در کلیۀ جنگهای صلیب مقام اول را حائز بود از آنجا که جنگ اول صلیب را یکی از وعاظ فرانسه برانگیخت و عمدۀ اردو نیز از آن مملکت به راه افتاده و برای رضای خدا به جنگ رفت. گیبردونوژان این جنگها را کار خدا میـداند که به دست فرانسویان انجام یافته است. جنگهای صلیب سکنه و ثروت را به وضع شگفت آوری جا به جا کرد و ملل اروپای غربی را با امپراطوری یونانی و بیزانس و مسلمانان مشرق زمین آشنا نمود. از این حیث جنگهای صلیب اهمیت بزرگ سیاسی دارد و در بسط تمدن و فرهنگ بسیار مؤثر بوده است.
علل عمومی جنگهای صلیب :
علت مستقیم جنگهای صلیب ظهور سلاجقه بود. سلاجقه که شاخه ای از قوم ترک و نژاد زرد بودند اصلاً از ترکستان برخاسته، اسلام آوردند و در طی سدۀ یازدهم به مملکت عظیم عرب تاخته و سپس به امپراطوری یونانی حمله آورده و تقریباً تمام آسیای صغیر را گرفتند و حتی نیسه را هم که در جوار دریای مرمره بود قبضه کرده، قسطنطنیه و اروپا را تهدید کردند، این بود که میشل امپراطور قسطنطنیه در 1073 م. از پاپ گرگو آر هفتم استمداد طلبید. پنج سال بعد قوم ترک بیت المقدس را گرفت (1078 م.). بیش از چهار قرن بود که بیت المقدس در دست عرب بود (از 636 م.) اما عرب که با دیدۀ تقدس به آن شهر میـنگریست، تربت عیسی و کلیسایی را که امپراطوران یونانی در جوار آن ساخته بودند و در نظر نصاری عزیز بود به حرمت میـداشت و حتی هارون الرشید که یکی از اجلۀ خلفای عرب بود، اجازه داد که مقالید تربت عیسی را به خدمت شارلمانی بفرستند. خلاصه آنکه عرب همواره به رفق و مدارا رفتار میـکرد و مانع زیارت اماکن مقدسه نمیـشد و عدۀ زوار در مائۀ یازدهم روزافزون بود، لکن قوم متعصب ترک بر خلاف عرب دست به کار آزار و اعتساف گردیده به شکنجۀ زوار پرداخت تا آنجا که نصاری نتوانستند به ارض اقدس روند و به تربت عیسی (ع) جبهه سایند.
ایمان :
اعتقاد امت نصاری بر این بود که هر کس تربت عیسی (ع) را زیارت کند یا در راه او صدمه ببیند استخوان سبک کرده پس از مرگ به بهشت جاودان میرود. بنابراین پیدا است که سخت گیری سلاجقه چه اثری در اذهان عامه کرد. امت نصاری بستن در بیت المقدس را با بستن در بهشت به یک چشم می نگریست و شهادت در راه عیسی را با خریدن صواب اخروی یکسان میـدانست. علیهذا سبب عمدۀ جنگهای صلیب رسوخ ایمان نصاری بود تا آنجا که اگر کسی هم اهل جنگ نبود به راه افتاد، چنانکه گیبردونوژان در ضمن شرح جنگ اول مینویسد :
«اطفال و پیرزنان و پیرمردان که عازم شدند البته به خوبی میـدانستند که از جنگ عاجزند، لکن امیدوار بودند به شهادت برسند و به جنگیان میگفتند :
«شما که رشید ونیرومندید جنگ خواهید کرد اما، ما مثل عیسی عقوبت میکشیم. و بهشت را میگیریم».
علل دیگر جنگهای صلیب :
ظهور قوم ترک در بیت المقدس و تعصب امت عیسی باعث اشتعال نائرۀ حرب گردید اما عللی هم که در همان عصر سواران جنگی فرانسه را به اسپانیا و ایتالیا میـکشانید از اسباب موجبۀ جنگ شمرده میـشد، مانند:
شوق مردم به گشت و گذار در نقاط ندیده و نشناخته و اشتیاق آنها به حوادث تازه و شور محاربه و امید کسب تمول در مشرق زمین که در آن ازمنه به ثروت مشهور بود، بسیاری به ارض اقدس نرفتند جز به همان نظر که امروز مهاجرین آلمان و ایتالیا و انگلیس به اتازونی، برزیل آرژانتین رو می آورند تا ملکی به دست آورند و به راحتی گذران کنند. این وضع در دورۀ جنگهای صلیب برای فرانسه پیش آمده بود، چنانکه سرکردگان راه می افتادند تا امارتی را به دست کنند و رعایا به این امید میـرفتند تا قطعۀ خاکی تحصیل کرده به آزادی روزگار بگذارند. از اینها گذشته، حوادثی هم در مغرب زمین بروز کرد که ممد جنگ صلیب گردید. قوم نصاری در ظرف چند قرن با مسلمانان در زد و خورد بود تا اسپانیا را از آنها بستاند؛ لکن در 1086 م. طایفه ای مسلمان معروف به المرابطین از آفریقا به اسپانیا آمد ودر زلاقه شکست سختی به نصاری داده، ممالک آنها را فراگرفت و به انقراضشان تهدید کرد. برای نجات تربت عیسی و جلوگیری از هجوم مسلمانان در 1095 م. پاپ اوربن دوم مصمم شد امت نصاری را دعوت کند که اسلحه بردارند و با مسلمانان درآویزند.
جنگ اول صلیب :
پاپ اوربن دوم که فرانسوی بود مجمعی در کلرمون (اورنی) منعقد نموده، مشغول اصلاح امور اهل علم فرانسه بود. روز 28 نوامبر 1095 م. که باید مجمع ختم شود با حضورجمع کثیری از روحانیون و امنای دین و سرکردگان مرکز و جنوب فرانسه شرحی از صدمات زوار ارض اقدس بیان کرده، امت نصاری را دعوت نمود که اسلحه بردارند و تربت عیسی را نجات دهند و در پایان نطق خود این کلمه را یادآوری کرد
«از خویشتن بگذر، صلیب خود برگیر و دنبال من بیا»
فی الفور حضار صلیبی از پارچه ترتیب داده بشانه دوختند و فریاد برآوردند که
«مشیت خدا چنین بوده است! مشیت خدا چنین بوده!»
این عمل «صلیب برگرفتن» نامیده شد. بعد از خاتمۀ مجمع کلرمون پاپ در مرکز و جنوب فرانسه به گردش پرداخته مردم را به جنگ ترغیب میکرد و ضمناً به عموم اساقفه، نامه کرده آنها را دعوت نمود که برای جنگ صلیب به وعظ پردازند و دیگران را نیز به وعظ وادارند. ضمناً وعده داد که هر کس در اردوکشی شرکت کند تمام معاصی و گناهانش بخشیده و آمرزیده خواهد شد و مادامی که اردوکشی خاتمه نیافته، زن و فرزند و دارائیش از تعرض مصون و در امان دیانت خواهد ماند.
پطرس ناسک :
یکی از یاران پرشور پاپ در شمال فرانسه، راهبی بود اصلاً از حوالی آمین موسوم به پطرس و ملقب به ناسک. راهب مزبور از هر جا گذر کرد شور بزرگی برای جنگ صلیب درانداخت. گیبردونوژان که خود او را دیده در وصفش چنین می آورد :
پطرس مردی بود کم جثه و باریک اندام و گندم گون، ریشی بلند وچشمی تند داشت پابرهنه راه میرفت، پیراهنی پشمی در بر میـکرد و ردائی باشلِق دار بر دوش میـکشید. جز نان تهی نمیـخورد فقط گاه کمی ماهی داشت. شراب مطلقاً نمیـنوشید... در کردار و گفتارش آیات الهی هویدا بود و مردم موی قاطر سواری او را میـکندند که برای تبرک نگاه دارند.
اردوی عوام الناس :
بنا به روایت گیبردونوژان :
«حکام و سواران جنگی هنوز در باب تدارک سفر رأی میـزدند که فقرا به شوق و شعف به تهیه و تدارک پرداختند... همه کس خانه و موستان و مایملک خود را انداخته یا آنها را به ثمن بخس میـفروخت و به وجد و سرور عازم میـشد آنچه را که میـدیدند به کار سفر نمیـرود به عجلۀ تمام پول میکردند... فقرا گاو خود را مانند اسب نعل کرده به ارابه میـبستند و آذوقه و فرزندان خردسال خود را بر ارابه نهاده از دنبال خود میـکشیدند. اطفال خردسال به هر محکمه یا خانه ای که میـرسیدند، میـپرسیدند : بیت المقدس اینجاست ؟» هنوز از دعوت اوربن دوم در کلرمون سه ماه نگذشته بود که یک دسته چهل پنجاه هزار نفری از زن و مرد از جا کنده شده به هدایت پطرس ناسک و سواری جنگی موسوم به گوتیۀ بینوا به راه افتاد و چون از رود رن گذشت، دستۀ دیگری شبیه بدان از زوار آلمان به وی محلق شد. این عده برای گذران خود هر جا میـرسید غارت میـکرد و انواع ظلمها را مرتکب میـشد. به این جهت اقوام سر راه مانند مجار و سرب و بلغار و یونان سخت برآشفته و امپراطور الکسی کمن آنها را به شتاب تمام از قسطنطنیه به ساحل آسیا روانه نمود؛ اما همین که این عده به حوالی نیسه رسید، قوم ترک امان نداده همۀ آنها را هلاک کرد.
اردوی سرکردگان :
در خلال این احوال قشون صلیب تجهیز یافت. به حکم پاپ، 15 اوت 1095 م. روز حرکت اعلام گردید و قرار شد قشون صلیب چهار قسمت شده، هر یک مسیری در پیش گیرد و عاقبت همه در کنار قسطنطنیه بهم برسند. فرانسویان شمالی به هدایت گودفروآ دو بویون والی لرن سفلا و برادرش بودوئن حاکم فلاندر، آلمان و مجارستان را طی کردند. فرانسویان جنوب به هدایت رایمون حاکم تولوز از شمال ایتالیا و کروسی و صربستان و بلغارستان گذشتند. قوم نرمان ایتالیا به فرماندهی تان کرد و بهمون در برندیزی سوار کشتی شده، آلبانی و مقدونیه را پیمودند. فرانسویان ایل دو فرانس به فرمان هوگ دو ورماندوا (برادر پادشاه) و اتین دو بلوا به ایتالیا رفته از دنبال دستۀ سوم روان شدند در این اردوکشی هیچ یک از سلاطین شرکت نداشتند، زیرا پاپ فیلیپ اول پادشاه فرانسه و امپراطور هانری چهارم را تکفیر کرده بود. ریاست عالیۀ جنگ صلیب با خود پاپ بود و پاپ آدمار دو مونتی نام، اسقف پوی را به نیابت خود فرستاده بود.
قشون صلیب :
قشون صلیب چون نزدیک قسطنطنیه شد از کثرت عده مردم شهر را به وحشت آورد، چنانکه آن کمن دختر امپراطور آلکسی مینویسد:
«گوئی تمام اروپا از جا کنده شده است».
شاید عده به دو کرور میـرسید، اما احتمال میرود که بیش از سیصدهزار مرد جنگی در آن جمع نبود قشون صلیب در واقع حکم ملتی را داشت که تماماً به راه افتاده باشند و به اردوی اقوام جاهله نیز که سابقاً به امپراطوری روم میـریختند بی شباهت نبود. بسیاری از سواران جنگی زن و فرزند و خدم و حشم و حتی سگها و طیور شکاری خود را آورده بودند. بسیاری از زوار که توانائی جنگ نداشتند به جنگیان ملحق شده بودند تا به این وسیله در امان باشند. ضرر این انبوهی از فائده آن بیشتر بود، زیرا تهیۀ سورسات را مشکل میـکرد و هم دست و پا را میـگرفت و چندین بار نزدیک بود، که تمام زحمات را به هدر بدهد.
قشون صلیب و امپراطوری بیزانس :
امپراطور آلکسی میخواست هرچه زودتر سر قشون صلیب را از سر خود رفع کند، زیرا میـترسید که ثروت آن شهر دیگ طمع آنها را به جوش بیاورد؛ ولی بی میل هم نبود که به دستیاری آنها بلادی را که قوم ترک در آسیا صاحب شده بود بدون خرج پس بگیرد. به این لحاظ بعضی از رؤسا را به طرف خود کشید و از آنها قول گرفت که بلاد آسیای صغیر را به او بدهند، آنگاه وسایل لازمه را به جهت روانه کردن قشون تهیه کرد و سپاهی هم به کمک آنها فرستاد (1098م.). قشون صلیب جلوی نیسه رسیده، آن را محاصره کرد و نزدیک بود آن را بگشاید که پرچم امپراطوری بر فراز دیوار آن به اهتزاز درآمد و معلوم شد که قشون امپراطور در خفا با ترک قراری داده، تنها وارد شهر شده اند و دروازه را برای قشون صلیب بسته اند. قشون صلیب ناچار به سمت بیت المقدس روانه شده و دو سال در راه ماند، سپاه امپراطور فقط چند نفر راهنما به آنها داد. راهنمایان چندین بار راه را گم کردند و شاید هم در این کار تعمد داشتند.
عبور از آسیای صغیر :
قشون صلیب به فلات آسیای صغیر قدم گذاشته در دریله (اول اوت 1097 م.) قشون ترک را شکست داد و پیش رفت در تابستان که آسمان لکه ابر ندارد و خورشید مانند کورۀ آتشی میـتابد گرمای فلات تحمل ناپذیر است. زمین سوخته و بی علف مانده و آب هم وجود ندارد. قشون صلیب به مناسبت جوشن سنگین خود به مصیبت عظیمی گرفتار شده بود که مردم دسته دسته میـمردند و قشون ترک نیز بر اسبهای سبک و تندرو نشسته مدام به جناحین اردو حمله میـآورد. فوشه دو شارتر مینویسد :
«پرطاقت ترین مردم روی شن دراز میـکشید و سطح سوزان خاک رامیـکاوید تا بلکه زیر آن زمین نمناکی بیابد و لب خشکیدۀ خود را بر آن بگذارد. دواب هم بی تاب گردیدند».
مخصوصاً بسیاری از اسبها تلف شد. گیوم دو تیر مینویسد :
«چون اسب نبود ما بنۀ خود را بر گوسفند، بز، خوک و سگ بار میـکردیم، چنانکه هم جای خنده بود و هم جای گریه. چندین نفر از سواران جنگی چون اسب نداشتند گاو سوار شدند. سربازان فرانسوی که در مائه نوزدهم برای تسخیر الجزیره رفته بودند به واسطۀ اسلحۀ سنگین و لباس ضخیم خود در جنگ با سواران عرب صدمۀ بسیار دیدند و از این جا میـتوان پی برد که در [ آن ] عهد قشون صلیب چه کشیدند».
قشون صلیب در شام :
قشون صلیب به زحمت هرچه تمام جبال توروس را که در بلندی با پیرنه همسری میـنمود و به ساحل شام منتهی میـشد پیمود. در اینجا شهر انطاکیه که قلعه ای بود در کنار کوه و چهارصد برج در اطراف آن جای داشت راه را بر آنها سد کرد. قشون صلیب به محاصرۀ انطاکیه پرداخته، هشت ماه در آنجا معطل شد و چیزی نمانده بود که به کلی نابود شود؛ زیرا قشون ترک از خارج رسیده آنها را میان دو آتش گرفت، لکن در این موقع بهمون نرمان که از کلیۀ رؤسای قشون کاری تر و مدبرتر بود، یکی از برجهای قلعه را به حیله گرفت (6 ژوئن 1098 م.) و قشون را در آن پناه داد. قشون ترک برج را محاصره کرده، قحطی شدیدی در قشون صلیب به راه افتاد؛ به طوری که حیوانات را تمام کردند و از لاعلاجی به خوردن چرم و علف و گوشت کسانی که در محاربات جزئی از قشون ترک میـافتادند پرداختند. رؤسا قطع امید کردند و بسیاری درصدد فرار برآمدند، اما سربازان و زوار به پیشرفت نهائی امیدوار بودند و عزم زیارت بیت المقدس را استوار داشتند. در نمازخانه ای نیزه ای به دست آمد و گفته شد آن نیزه همان است که به پهلوی عیسی فروبرده بودند. پیدا شدن این نیزه شوری در قشون انداخت، چنانکه یورش آوردند و با اینکه در نتیجۀ گرسنگی قواشان تحلیل رفته بود قشون ترک را پاشیدند و رو به راه نهادند.
تصرف بیت المقدس :
قشون صلیب در 6 ژوئن 1099 م. یعنی سه سال بعد از تاریخ حرکت عاقبت الامر چشمش به بیت المقدس افتاد تا آنجا که بعضی از آنها از وجد و سرور قالب تهی کردند در این موقع از قشون صلیب بسیار کاسته شده و بیش از چهل هزار نفر نمانده بود. قشون صلیب دست به کار محاصره شد، اما شهر استحکامات معتبر و ساخلوی [پادگان] کافی داشت و چاههای اطراف نیز به دست مسلمانان خراب شده بود، چنانکه باز عطش آنها را به هلاکت تهدید میـکرد. این بود که درصدد برآمدند دیوانه وار اقدامی مردانه کنند، لذا روز 15 ژوئیه 1099 م. در ساعت سه که موقع مرگ عیسی بود، حمله آوردند و برجی چوبی را بر غلطک سوار کرده به سمت بارۀ شهر بردند. و از فراز برج پلی به دیوار شهر کشیده قسمی از بارۀ شهر را به تصرف آوردند؛ سپس یکی از دروازه ها را گرفته دسته دسته وارد شهر شدند و خونریزی سختی برپا کردند گود فروآ دو بویون به پاپ نوشت :
«اگر میـخواهید بدانید با دشمنانی که در بیت المقدس به دست ما افتادند چه معامله شد همین قدر بدانید که کسان ما در رواق سلیمان و در معبد، در لجه ای از خون مسلمانان میـتاختند و خون تا زانوی مرکب میرسید».
عموم روایات بر قتل عام شهادت میـدهد :
«تقریباً ده هزار مسلمان در معبد قتل عام شد و هرکس در آنجا راه میـرفت تا بند پایش را خون میـگرفت از مسلمانان هیچ کس جان نبرد و حتی زن و اطفال خردسال را هم معاف ننمودند...».
پس از کشتار نوبت به غارت رسید «کسان ما چون از خونریزی سیر شدند به خانه ها ریختند و هرچه به دستشان افتاد ضبط کردند. هر کس (چه فقیر و چه غنی) به هر جا وارد میـشد آن را ملک طلق خود میـدانست ... و این رسم چنان ساری بود که گوئی قانونی است که باید مو به مو رعایت شود».
تشکیل مملکت لاتن در بیت المقدس :
بعد از غلبه تشکیلاتی لازم بود که موجب بقای امر بشود و تربت عیسی را از مسلمانان در امان بدارد به این لحاظ در بیت المقدس مملکتی تشکیل دادند و تاج سلطنت را به گودفروآ دو بویون تکلیف کردند. این مرد به واسطۀ شجاعت و سادگی اطوار و ملاطفت و میانه روی خود بیشتر از هر کس محبوب قشون بود، اما به حکم فروتنی عنوان پادشاهی را رد کرده، گفت : در شهری که عیسی تاجی از خار بر سر داشته عنوان «موکل تربت مقدس» به جهت من کافی است. مملکت بیت المقدس شامل فلسطین بود، لکن اماراتی هم که چندین نفر از رؤسای قشون صلیب مسخّر کردند بر آن افزوده شد، از قبیل : امارات اِدس که بودوئن حاکم فلاندر گرفت و انطاکیه که بهمون متصرف شد و طرابلس که از آن رایمون حاکم تونور بود. وضع حکومت ارباب ملک مغرب با کلیۀ خصوصیات آن در این نواحی جایگیر شده، هر قسمت از خاک به تیول به کسی واگذار گردید. حقوق و تکالیف هر کس از سوار جنگی و مردم بلاد و قصبات به رسم حکومت ارباب ملک مقرر شد و رسوم مزبور عاقبت تدوین شده بصورت مجموعۀ قوانینی که نظام فلسطین بر آن میـگشت درآمده، کسانی که در بیت المقدس قرار یافتند خیلی زود با وطن جدید خود آشنا شده هم آداب و رسوم محل را پذیرفتند و هم سبک زندگانی و پوشاک مردم آنرا. فوشه دو شارتر که از امنای دین و در موکب بودوئن بود، میـنویسد :
«ما که از مغرب بودیم به صورت مردم مشرق درآمده ایم ... وطن خود را فراموش کرده ایم. بسیاری از ما مولد خود را نمیـدانند و از آن یاد نمیـکنند. یکی خانه و خدم دارد، چنانکه گوئی آنها را به ارث دارا شده، دیگری به جای اینکه از هموطنان خود زن بخواهد یکی از اهل شام (ارمنی) یا عرب نصرانی را به زنی خواسته ... به همه زبان تکلم میـکنند و گفتۀ آنها را هم میـفهمند... اکنون که مشرق تا این درجه به حال ما مساعد میـباشد برگشتن به مغرب چه ضرور است ؟»
فرق مذهبی و نظامی :
برای دفاع فلسطین سه فرقه تشکیل یافت که اعضای آن وظیفۀ راهب و سرباز هر دو را داشتند : فرقۀ سن ژان بیت المقدس یا میهمان نوازان، فرقۀ پاسبانان معبد و فرقۀ سواران آلمان. اعضای این فرقه مکلف بودند که مانند رهبانان مغرب زمین به تقوی و ریاضت بپردازند و علاوه بر این به فن حرب نیز مشغول باشند؛ برای حرب نیز نظامات سختی مقرر شده بود، مثلاً اعضای فرقۀ «پاسبانان معبد» هیچگاه نباید از جنگ شانه خالی کنند ولو اینکه یک نفر باشند از این گذشته هیچوقت نباید به دشمن تسلیم شوند. ملبوس این مردم راهب و سرباز، جنبۀ دوگانۀ آنها را آشکار میـنمود به این معنی که اسلحۀ سواران جنگی را میـآویختند و بر روی آن لبادۀ بلند راهب را میـکشیدند. لبادۀ میهمان نوازان مشکی بود با صلیب سفیدی در روی سینه، لبادۀ پاسبان معبد سفید بود و صلیبی قرمز داشت. قشون دائم فلسطین مرکب از اعضای فِرَق سابق الذکر بود. فرقۀ میهمان نوازان در سال تصرف بیت المقدس ایجاد شد تا زوار را جا و طبیب و منزل بدهد و پرستاری و ملازمت نماید، اما تأسیس فرقۀ پاسبانان معبد از مآثر 1119 م. میـباشد. این دو فرقه که مؤسسین آن فرانسوی بودند به سرعت توسعه یافت و در تمام ممالک اروپای نصرانی صاحب علاقه شد، چنانکه فرقۀ پاسبانان معبد حتی در پاریس دارای ارگ حقیقی گردید. اما فرقۀ سواران آلمان در اواخر مائۀ دوازدهم (1197م.) تشکیل شد و به زودی به پروس انتقال یافت تا با اقوام مشرک مبارزه کند.
جنگهای دیگر صلیب :
امپراطوری لاتن در مشرق زمین :
عادت بر این جاری شده است که جنگهای صلیب را مشتمل بر هشت جنگ بدانند، در صورتی که درواقع و نفس الامر عدۀ این اردوکشیها از این مقدار متجاوز است، مثلاً هنگامی که بهمون اسیر ترک شد (در 1100 م.) قشونی به کمک او حرکت کرده در آسیای صغیر منکوب و به کلی منهزم شد (1101م.) ولی با این وجود جنگ دوم صلیب به اردوکشی اطلاق میشود که در سال 1147 م. به پیشنهاد لوئی هفتم پادشاه فرانسه اتفاق افتاد و منجر به شکست بزرگ فرانسویان مشرق و تصرف اِدِس به دست ترک گردید (1144 م.). آنگاه لوئی هفتم و کنراد سوم امپراطور آلمان خود ریاست اردو را به عهده گرفتند؛ اما قشون فرانسه و آلمان توافق نظر حاصل نکردند و به این لحاظ مصیبت تازه ای دررسید تا آنجا که کنراد و لوئی هفتم تنها به مملکت خود برگشتند.
از دست رفتن بیت المقدس :
طولی نکشید که مملکت لاتن را موقع تاریکی فرارسید، به خصوص بعد از اینکه سلطان صلاح الدین، شام و مصر هر دو را متصرف شد. سلطان صلاح الدین در تقوی و رشادت و سخا نظیر مشهورترین خلفای عرب است. در 1187 م. محاربه سختی در نزدیکی طبریه درگرفت. قشون صلیب که از عطش تن به مرگ داده و از دود خار و خاشاک بیابان که مسلمانان آتش زده بودند، سینه شان تنگی کرده جایی را نمیـدیدند به کلی به هزیمت رفتند. پادشاه بیت المقدس گوی دو لوزینیان به دست دشمن افتاد، صلاح الدین تقریباً تمام قلمرو مملکت لاتن را در فلسطین زیر نگین آورد و بعد از چند روز محاصره بیت المقدس را نیز ناچار به تسلیم کرد (2 اکتبر 1187 م.).
جنگ سوم صلیب :
این مصائب باعث شد که جنگ سوم صلیب دربگیرد و امپراطور فردریک بار بروس و پادشاه فرانسه فیلیپ اگوست و پادشاه انگلیس ریشار کور دو لیون عازم جنگ شوند. فردریک با قشون صلیب آلمان پیش از سایرین به آسیای صغیر رسیده، قشون ترک را در قونیه شکست داد و از توروس گذشته در ساحل قره سو (سیدنوس) اردو زد. پس از صرف غذا به شست و شو پرداخته بود که نزله ای بر وی عارض شد و در آب ناپدید گردید. بقیۀ قشون او در برابر عکا به قشون فرانسه و انگلیس ملحق شد. فیلیپ اگوست از ژن و ریشار کور دولیون از مارسی حرکت کرده به سیسیل رفتند (1190 م.) واز آنجا به عکا آمدند. در این بین ریشار جزیرۀ قبرس را نیز تسخیر کرد. دو پادشاه در کنار عکا اردو زدند و در آن موقع متجاوز از یک سال بود که آن شهر از دریا و خشکی محصور بود و چنانکه میگویند در آن محل 9 جنگ بزرگ و بیش از صد محاربه اتفاق افتاد. صلاح الدین هرچه سعی کرد نتوانست شهر را از محاصره بیرون بیاورد، اما قشون صلیب هم نتوانست برج و بارۀ شهر را بشکند عاقبت گرسنگی ساخلوی مسلمانان را وادار کرد که در ژوئیۀ 1191 م. تسلیم شوند. در این موقع فیلیپ اگوست دست از جنگ کشیده به فرانسه برگشت، لکن ریشار کور دو لیون دو سال دیگر در ارض اقدس مانده آثاری از خود بروز داد، چنانکه دشمنان وی از شجاعت او تمجید میـکردند و از درندگیش به وحشت می افتادند، مثلاً یک بار 2600 نفر اسیر را سر برید، زیرا فدیۀ آنها سر موقع نرسیده بود؛ اما بالاخره نتوانست به بیت المقدس برسد و آن شهر در دست مسلمانان ماند و قلمرو مملکت لاتن منحصر به فینیقیه قدیم گردید و عکا پایتخت آن شد. این شهر تا صد سال دیگر، یعنی تا 1291 م. در دست نصاری باقی ماند.
مشخصات جنگ سوم صلیب :
جنگ سوم صلیب دارای مشخصاتی چند است از جمله قلت ازدحام مردم در اردو و جدائی زوار از سرباز به این لحاظ جنبۀ نظامی این جنگ بر جنبۀ مذهبی آن میـچربید. در این جنگ قشون فرانسه و انگلیس به عزم تسخیر فلسطین راه دریای مغرب را پیش گرفتند و به این ترتیب از طی مسافات بعیدۀ اروپا و آسیای صغیر و کشمکش با اقوام سر راه رهائی یافتند؛ چون طریق دریا امن تر و کوتاه تر بود، از آن پس قشون صلیب همه از آن سو به راه افتادند. علاوه بر این جنگ مسلمان و نصاری سختی خود را از دست داده و بغض مذهبی تسکین یافته بود. دو حریف که در رشادت پای کمی از هم نداشتند، احترام یکدیگر را نگاه میـداشتند و چون محاربه به سر میـرسید با هم به ادب رفتار میـکردند. بعد از جنگ طبریه سلطان صلاح الدین اسیر خویش گوی دو لوزینیان را رخصت داد که در کنار وی بنشیند و امر کرد به او شراب بپیمایند. در موقع محاصره عکا سلطان صلاح الدین و ریشار کور دو لیون تحف و هدایا به جهت یکدیگر فرستادند و ریشار با برادر صلاح الدین عهد مودت بست و حتی خیال داشت خواهر خود را به او بدهد و در این باب گفتگو نیز کردند، لکن چون ریشار به تکفیر تهدید شد مطلب عقیم ماند.
جنگ چهارم صلیب :
جنگ چهارم صلیب در واقع دنبالۀ جنگ سوم بود که تقریباً پنج سال بعد از مراجعت ریشار، پاپ اینوسان سوم آن را برانگیخت (1198 م.) و سال بعد از این مقدمه در حین مسابقۀ جنگی که به دعوت حاکم شامپانی برپا شده بود، حضار صلیب برگرفتند و بسیاری از سواران جنگی شمال و مشرق فرانسه هم به ایشان تأسی جستند؛ اما پادشاهان فرانسه وانگلیس چون با هم درآویخته بودند در جنگ صلیب شرکت نکردند. جنگ چهارم نیز مانند جنگ اول اردوکشی سرکردگان بود. حاکم شامپانی را به ریاست برداشتند و بعد ازمرگ اوبنیفاس دو مون فرا نامی را از سرکردگان پیمون به جای او نشاندند. پاپ قشون صلیب را بر آن داشت که به مصر حمله کند، زیرا مصر مرکز قدرت مسلمانان شمرده میـشد و چون در آن خطه بر ایشان دست می یافتند مسلمانان را یارای نگاهداری فلسطین و شام نمیـماند.
قشون صلیب و مردم ونیز:
قشون صلیب برای انجام این خیال محتاج به کشتی بود و در آن ایام مهمترین بحریۀ دریای مغرب را مردم ونیز در دست داشتند به این لحاظ قشون، جمعی را به ونیز فرستاد که در باب کرایۀ کشتی گفتگو کند. از جملۀ نمایندگان ویل آردوئن نامی از اهل شامیانی بود که بعدها تاریخ جنگ صلیب را نوشت. مردم ونیز بر عهده گرفتند که در ازای 85 هزار مارک (که به پول امروز تقریباً بیست ملیون میشود) قریب چهارده هزار سوار و بیست هزار پیاده را به مصر برسانند و تمام مبلغ را نیز پیش خواستند. علاوه بر این، قرار شد که استعداد مردم ونیز هم به قشون صلیب ملحق شود. بدین ترتیب متحدین در تسخیر و غنیمت شریک شدند. قشون صلیب در ونیز گرد آمد، لکن از آنجا که پرداخت تمام وجه مقرر مقدور نبود مردم ونیز موقع را مناسب دیده، گفتند: هرگاه قبل از حرکت در تصرف بندر زارا واقع در کنار دریای آدریاتیک مددی به ما برسانید از باقی بدهی شما میـگذریم. مردم بند زارا نصرانی بودند، لکن رقابت این دو شهر این پیشنهاد را موجب گردید و گذشته از این شاید مردم ونیز به لحاظ مصالح تجارت خود بی میل نبودند که حملۀ به مصر موقوف شود. بالجمله رؤسای اردو پیشنهاد را پسندیدند و بندر زارا مسخر و تالان [غارت] شد.
قشون صلیب در قسطنطنیه :
در این اثنا شاهزاده ای از رومیةالصغری موسوم به آلکسی و فرزند ایساک لانژ امپراطور مخلوع قسطنطنیه سر رسید (1195 م.). آلکسی برای استرداد حق پدر از قشون صلیب مدد خواست و ضمناً وعده داد که در صورت انجام آرزو مبلغ هنگفتی نقداً تقدیم کرده و کلیۀ قوای دولت را نیز برای جنگ با مسلمانان به اختیار قشون صلیب بگذارد. بر حسب ظاهر امر جنگ صلیب ترک نمیـشد، بلکه فقط راه اندکی منحرف میگردید و این مختصر انحراف به تحصیل کمک های مهم ارزش داشت. پاپ اینوسان سوم سخت بر ضد این پیشنهاد برخاست و قشون صلیب و مردم ونیز را به تکفیر تهدید کرد، اما نتیجه نبخشید و قشون رو به قسطنطنیه راه افتاد. هر کس از راه دریا به قسطنطنیه نزدیک شود یکی از زیباترین مناظر دنیا را در برابر خود می بیند، چنانکه اگر امروز هم سیاحی از بزرگترین و متمول ترین بلاد اروپا به آن سو رو بیاورد خواه و ناخواه به تمجید آن میـپردازد تا چه رسد به قشون صلیب آن روز که جز کوشک تاریک و بلاد مسکین و محقر فرانسه چیزی ندیده بودند. بنابه روایت ویل آردوئن
«کسانی که قسطنطنیه را ندیده بودند از دیدار آن سیر نمیـشدند و چون بارۀ سر به فلک افراشته و برجهای گرداگرد شهر و قصور مزین و کلیساهای رفیعه و عدیده در نظرشان جلوه میـکرد و درازاو پهنای شهر که عروس دنیا است مجسم میـشد باور نمیـکردند که در عالم شهری به آن درجه از تمول رسیده باشد»
چون وارد شهر شدند بر حیرتشان افزود، زیرا قسطنطنیه در قرون وسطی حکم پاریس امروز را داشت و از نهصد سال قبل تمول مشرق زمین و شاهکاری هنرنمائی قدیم همه درآنجا جمع آمده بود.
تاراج قسطنطنیه :
قشون صلیب تقریباً بدون زد و خورد قسطنطنیه را قبضه کرد و آلکسی را تاج بخشید؛ اما آلکسی در ادای نقدینه به دفع الوقت میـگذرانید و ضمناً مردم شهر نیز که چشم دید قشون صلیب (یا به اصطلاح خودشان نژاد لاتن) را نداشتند از او ناراضی بودند. عاقبت نژاد یونانی جنبشی کرده آلکسی را از تخت به زیر آورد و بر ضد قشون صلیب مجهز شده. قشون صلیب که در خارج شهر اردو زده بود کمر به تسخیر آن بست و در 12 آوریل 1204 م. شهر را گشوده به غارت داد. بنابه گفتۀ ویل آردوئن :
«غنیمت به درجه ای رسید که افراد حساب طلا و نقره و ظروف و جواهر و اطلس و حریر و بالاپوش پوست گرفته و خز و سنجاب و البسۀ فاخره را گم کردند و ژو فروآد و ویل آردوئن بحق میگوید که
«از بدو خلقت عالم تاکنون هیچ شهری تا این درجه ثروت نداشته است. هر کس به دلخواه خود جا گرفت و جا برای احدی کم نیامد... از این افتخار و هم از ذوق نعمت خداداده قشون صلیب در پوست نمیـگنجید، زیرا کسانی که به فقر و مسکنت میـگذراندند به عزّ و غنا رسیدند».
در تاراج قسطنطنیه قشون مانند اقوام جاهله معامله کرد، مثلاً مرمرها راخرد نمود، آثار مستظرفه را شکست تا سیم و زر و احجار کریمه آن را ببرد. مجسمه های مفرغی را که شاهکاری هنرنمائی قدیم بود ذوب کرد تا پول از آن سکه کند. از آثار متبرکه و ظریفه ای که بعد از غارت 1204 م. از قسطنطنیه آوردند امروز هم در ونیز و بعضی دیگر از بلاد مغرب دیده میـشود. موجبات تاراج قسطنطنیه نه چنان بود که تاراج قسطنطنیه را تنها طمع قشون بینوای صلیب باعث آمده باشد، بلکه نژاد یونانی و نژاد لاتن از قدیم چشم دید یکدیگر را نداشتند، به این معنی که نژاد یونانی نژاد لاتن را جاهل حساب میـکرد و نژاد لاتن، نژاد یونانی را به نامردی و تبه کاری و خیانت نسبت میـداد، چنانکه از معامله آنها در جنگ اول صلیب و رفتارشان با کنراد و فردریک بار بروس در جنگ دوم و سوم واضح بود. به علاوه بیست سال قبل از این واقعه (1182 م.) عوام الناس یونانی قسمتی از نژاد لاتن را که در قسطنطنیه نشسته بودند قتل عام کرده، مریضها را در مریضخانه ها سر بریده و چندین هزار زن و بچه را به غلامی به مسلمانان آسیا فروخته بودند. از این گذشته نژاد یونانی و لاتن را بغض مذهبی نیز ممدّ خصومت بود، زیرا نژاد یونانی از حوزۀ دیانت روم جدا شده و هر یک دیگری را به ارتداد متّهم میـنمود. قشون صلیب در موقع تصرف قسطنطنیه خود را مجاهد وحدت دیانت میـدانست و شهر را به مناسبت عصیانی که به پاپ میـورزید مستحق تاراج میـشمرد.
امپراطوری لاتن در قسطنطنیه :
قشون صلیب قلمرو امپراطوری بیزانس را فیمابین خود قسمت کرده، شالودۀ امپراطوری لاتن را در قسطنطنیه ریخت و بودوئن والی فلاندر را به امپراطوری برداشت. بنیفاس دومون فرا، را نیز به سلطنت سالونیک و مقدونیه گذاشت و مطیع امپراطور قرار داده، قسمتی از قسطنطنیه و جزء عمدۀ مجمع الجزایر که روی هم رفته این قلمرو امپراطوری را شامل میـشد، خاص مردم ونیز گشت. سرکردگان قشون صلیب حاکم آتن و امیر مُره (پلوپونز) و مرزبان تسالی لقب یافتند، اما از اردوکشی مصر و استخلاص بیت المقدس دیگر سخنی به میان نیامد. امپراطوری لاتن قریب نیم قرن طول کشید تا اینکه قوم بلغار از طرف شمال حمله آورده از 1205 م. به بعد امپراطور بودوئن را شکست داد و عاقبت او را کشت. خانوادۀ یونانی نژاد هم که پایتخت خود را به نیسه منتقل کرده بود از جانب مشرق تاخت آورد تا اینکه در 1261 م. میشل پاله ئولک مجدداً قسطنطنیه را گرفت و امپراطوری لاتن را برافکند.
جنگهای اخیر صلیب :
از تصرف و تاراج قسطنطنیه به خوبی پیداست که افکار به کلی عوض شده و ایمان مردم سست گردیده بود، با این وجود باز چندین جنگ صلیب در خلال مائۀ سیزدهم به وقوع پیوست؛ لکن در این جنگها (جز جنگ ششم) شکست همواره نصیب ملت نصاری بود. در جنگ پنجم صلیب (1221-1217م.) پادشاه مجارستان اردوئی به مصر کشید و قشون وی اغلب از اهالی آلمان و قوم مجار بودند، اما به مصیبت سختی دچار شدند. جنگ ششم (1229-1228 م.) را این خصوصیت حاصل آمد که پاپ سردار قشون صلیب، یعنی امپراطور فردریک دوم را تکفیر کرده بود. علیهذا امپراطور عوض اینکه با مسلمانان بجنگد با ایشان وارد مذاکره شده مهارتی به خرج داد و بیت المقدس را از سلطان مصر پس گرفت و در ازای این موهبت میثاق اتحادی با وی گذاشت، اما این سیاست هیاهوئی پدید آورد و جنگ از نودر ارض اقدس شعله کشید، چنانکه در 1244 م. بیت المقدس باز به دست قوم ترک افتاد و قریب هفتصد سال (تا 1917 م.) در دست آنها ماند. جنگ هفتم و هشتم به اقدام سن لوئی پادشاه پرهیزکار فرانسه برپا گردید. جنگ هفتم (1254-1248م.) بر سر تسخیر مصر بود و در آغاز آن دمیاة فتح شد، اما طغیان نیل و نزول بلا و حملۀ مسلمانان دست به هم داده قشون صلیب را به تسلیم مجبور ساخت. سن لوئی فدیۀ گزافی پرداخت تا سرکردگان وی را آزادی بخشیدند و دمیاة را پس داد تا خود او را رها کردند. در جنگ هشتم (1270 م.) سن لوئی بر سر تونس رفت، لکن در آنجا مبتلا به طاعون شده درگذشت و جنگ صلیب خاتمه یافت بنابر مناظره ای که در اوان جنگ هشتم صلیب روتبوف شاعر ترتیب داده در آن اوقات از شور مردم فرانسه بسیار کاسته شده بود. مناظره فیمابین هواخواه جنگ صلیب و مخالف او درگرفته است :
«مخالف جنگ : شما میخواهید که من از دارائی چشم بپوشم و نگاهداری فرزندان خود را به عهدۀ سگها بگذارم؟ من گمان نمیـکنم که خداوند به این امر راضی باشد... مرد مؤمن میتواند بی آنکه از جای خود تکان بخورد و دنبال سوانح برود مرضاة خود را به دست آورد و از دارائی خود زندگی کند... من میـخواهم در جوار همگنان خود باشم و عمر خود را به آرامی به سر آرم ... به سلطان قوم ترک بگوئید که مرا از تهدیدات تو خنده میـگیرد. اگر او به دیار ما گذر کند، مزه اش را خواهد چشید؛ اما من به دیار او نخواهم رفت که او را از آنجا بیرون کنم برای جستجوی خدا چرا باید راهی به این دوری پیمود؟ اگر خدا را مکانی باشد محققاً در فرانسه است ...».
در همین ایّام ژوانویل به گوش خود شنید که سرکرده ای به سرکردۀ دیگر چنین گفت :
«وای به حال و روز فرانسه اگر شاه به عزم جنگ صلیب حرکت کند، چون اگر ما متابعت او نکنیم به دست او مجازات خواهیم شد و اگر بکنیم بخواست خداوند، زیرا در این صورت به جهت ترسی که از شاه داریم به جنگ رفته ایم نه برای رضای خدا».
خود ژوانویل با همۀ اصرار سن لوئی بار دوم به جنگ نرفت.
نتایج عمدۀ جنگ صلیب :
نتیجه ای که پاپ از جنگ میـخواست استخلاص ارض اقدس بود که عاقبت حاصل نگردید. به علاوه در نتیجۀ این جنگ شالودۀ دومملکت هم در مشرق زمین ریخته شد (مملکت بیت المقدس وامپراطوری لاتن در قسطنطنیه) که هیچ یک دوام نیاورد، اما از این جنگ در خود مغرب زمین و به خصوص در فرانسه وآلمان و ایتالیا نتایج بسیار مهم عاید گردید که بعضی اقتصادی بود و پاره ای سیاسی و اجتماعی.
نتایج اقتصادی :
جنگ صلیب به تجارت دریای مغرب فائده عمده ای رسانید و بر مراودۀ بلاد مغرب و مشرق از راه دریا افزود. حمل قشون صلیب و زوار دریانورد مارسی و ژن و پیز مخصوصاً ونیز را متمول کرد، چنانکه مرتباً سالی دو بار از بنادر مختلفی بحریۀ واقعی به جانب ارض اقدس روان میـشد. مادامی که قوم نصاری صاحب اختیار بنادر شام بودند، سوداگران فرانسه و ایتالیا بدان صوب عزیمت کرده، امتعۀ گرانبهای مشرق را میـخریدند. نتیجۀ غیرمستقیم جنگ صلیب بسط تجمل و تمدن در مغرب بود؛ زیرا در آن موقع نواحی مشرق زمین که مسکن قوم عرب و نژاد یونانی بود، از لحاظ پیشرفت و تکمیل مدنیت بر نواحی مغرب پیشی داشت. چنانکه قشون صلیب از دیدار آثار تجمل شیفته شد و استعمال فرش، آئینه، اثاث البیت زیبا، اسلحۀ ظریف، اقمشۀ فاخر، پارچۀ ابریشمی، حریر، پرنیان و مخمل و غیره همه در اوان جنگ صلیب و در نتیجۀ آن جنگ رایج و متداول شد، اما اگر بخواهیم آنچه را که مغرب زمین در امر علم، هنر، زراعت و صناعت از مشرق کسب کرده است به برکت جنگ صلیب بدانیم راه مبالغه رفته ایم؛ زیرا پرتو مدنیت عرب از جانب اسپانیا و سیسیل نیز مانند مصر و شام نفوذ میـکرد و به این لحاظ نمیـتوان به یقین گفت که مثلاً بعضی از اختراعات چین از کدام راه و از چه زمان در اروپای غربی رواج یافته است، از قبیل کاغذی که با کهنه میـساختند و از سدۀ دوازدهم به بعد در فرانسه معمول شده و قطب نما که در سدۀ یازدهم و قبل از جنگ اول صلیب در دریای مغرب به کار میـرفته است.
نتایج سیاسی و اجتماعی :
مهمترین نتیجۀ اجتماعی جنگ صلیب آن بود که مؤیّد زوال قدرت ارباب ملک گردید، زیرا عدّۀ بیشماری از ایشان در خلال جنگها مردند و آنها هم که جان به در بردند، یا لاشیء محض شدند یا به فقر و مسکنت درافتادند. قشون صلیب میبایستی از خود خرج کند و به این لحاظ هر سرکرده برای تدارک اسلحه و سورسات خود و کسان و دواب خویش احتیاج به مقدار زیادی نقدینه داشت و به این جهت قسمتی از املاک خود را میـفروخت یا رهن میـگذاشت. همه به امید غنا رفتند، لکن هر کدام که برگشتند بی چیز بودند و جز فروش و رهن مجدد چاره نداشتند. این نکبت و زوال قدرت ارباب ملک به حال پادشاهان و دولتخواهان و بالخاصّه اهالی بلاد و قصبات که به ازای وجه نقد، آزادی خود را میـخریدند بسیار نافع افتاد. از این گذشته مردم فرانسه را در نتیجۀ جنگ صلیب نفوذ سیاسی و تجارتی مهمی در مشرق زمین مسلم آمد که در ظرف قرون متمادی باقی ماند و شأنی که هنوز هم زائل نشده است. به قدری فرانسوی به مشرق زمین آمد که هنوز هم ملل مشرق کلیۀ مردم مغرب را فرنگی میـخوانند که مأخوذ از کلمۀ فرانک میـباشد. زبان فرانسه در شام، قبرس، ارمنستان و مره متداول شد و حتی امروز هم در شام با وجود مجاهدت سایر ملل از انگلیسی، آلمانی، ایتالیایی و روسی این زبان همیشه از سایر السنۀ فرنگی رایجتر و در حکم لسان ثانوی بومیها است. نویسندگان فرانسوی معتقدند که اگر مردم فرانسه چند صد باب مدرسه در مشرق نزدیک احداث کرده، دائر نگاه میـدارند برای این است که تفوق خود را در آنجا حفظ کنند و این تفوق را سنتی میـدانند که از زمان جنگ صلیب شروع شده و دوام آن هم به حال رواج صنعت و تجارتشان مفید است و هم به حال عظمت خارجی مملکتشان (تاریخ قرون وسطی آلبر ماله صص ٢٣٩-٢١٧).

دو شنبه 16 دی 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

صلاح الدین ایوبی ملک ناصر یوسف بن ایوب شادی مکنی به ابوالمظفر. وی مؤسس دولت ایوبیان است که در مصر و شام و حجاز و یمن حکمرانی داشتند و به شعب زیاد منقسم شدند و به قبیلۀ بزرگ روادیه منسوب بودند. مسقط رأس آباء و اجداد وی قصبۀ دوین واقع در جهت اران از آذربایجان است. شادی جد صلاح الدین با دو پسر خود نجم الدین ایوب و اسدالدین شیرکوه از آن قریه به بغداد و از آنجا به تکریت رفت و در تکریت درگذشت. پسران او به خدمت مجاهدالدین بهروز که از جانب سلطان مسعود سلجوقی شحنۀ عراق بود داخل شدند، و حفاظت تکریت بعهدۀ برادر بزرگ نجم الدین واگذار شد. در خلال این احوال عمادالدین زنگی حاکم موصل از تکریت گذشت. نجم الدین هنگام عبور او از دجله کمکهائی به وی کرد و در اثر این حسن خدمت زنگی وی را به معیت خویش برد و پس از فتح بعلبک حفاظت آن را به عهدۀ وی واگذارد. بعد از وفات عمادالدین زنگی دو برادر در خدمت پسر او نورالدین محمود باقی ماندند. صلاح الدین یوسف به سال ٥٣٢ هجری در تکریت متولد شد، پدر وی او را در بعلبک و دمشق تربیت کرد و او در جنگهای صلیبی دلیری و دلاوری زیاده از حد نشان داد. به سال ٥٥٨ در معیت عم خود اسدالدین شیرکوه به مصر رفت و در سالهای ٥٦٢ و٥٦٤ برای به هم زدن اتفاق شاور وزیر مصر با اهل صلیب دو بار به مصر سفر کرد. در سفر سوم عموی وی اسدالدین شیرکوه به جای شاور وزارت العاضدلدین الله خلیفۀ اخیر فاطمیان را یافت. صلاح الدین نیز به درجۀ پیشکاری و معاونی نایل شد و در همان سال اسدالدین درگذشت و صلاح الدین جانشین وی گردید و علما و ادبای کشور را به سوی خویش جلب کرد و مردم را طرفدار و هواخواه خود نمود. و بر مکنت و قدرتش افزوده گشت. به سال ٥٥٧ العاضدلدین الله وفات یافت و صلاح الدین جای او را اشغال کرد یعنی ملک مصر گردید و رسم خطبه خوانی به نام فاطمیان را منسوخ و به نام المستضییء بنورالله خلیفۀ عباسی معمول ساخت و به جای مذهب تشیع مذهب تسنن و طریقۀ شافعی را رسمیت داد. صلاح الدین به حسب ظاهر تابع نورالدین بن عمادالدین زنگی صاحب شام و حلب بود ولی در حقیقت استقلال داشت سپس به سال ٥٦٩ نورالدین زنگی درگذشت و چون وی بلاعقب بود، خطۀ شام هم به تصرف صلاح الدین درآمد و بعداً جزیره و دیار بکر را نیز از ید تصرف اتابکان موصل و دیگر ملوک طوایف درآورد و قبل از این وقایع تورانشاه برادرزادۀ خود را به یمن فرستاده آنجا را تسخیر کرد و عدّه ای از اقوام و عشایر خویش را به سمت حکومت و امارت روانۀ دمشق، حلب، حما، حمص و دیگر بلاد نمود چون اهل صلیب به پاره ای از سواحل قدس و شام استیلا یافته بودند، وی به قصد ممانعت به کرات حمله و هجوم شدید آغاز کرد و شکست عظیمی بدانها داد. در آن زمان متعصبان صلیبی مانند بلای ناگهان از هر طرف فرنگستان به ممالک مسلمانان هجوم آورده بودند ولی در سایۀ رشادت و شجاعت صلاح الدین آن آفت از مسلمانان رفع شد و چند تن از سلاطین و پرنسهای نامی ایشان اسیر این قهرمان گردیدند و صلاح الدین پس از٢٢ سال حکومت به سال ٥٨٩ ه.ق. در٥٧ سالگی درگذشت. او مردی جسور، شجاع، عادل، کریم، رئوف، دانا به علوم زمان و حتی علم طبّ بود و فضایل وی را اروپائیان هم انکار نمیـکنند و الفضل ما شهدت به الاعداء. جنگهای صلیبی وسیلۀ ترقی و تمدن اروپائیان شد و در اثر مشاهدۀ آثار عمران و آبادی در ممالک اسلامی در عهد صلاح الدین از خواب غفلت بیدار شدند و به سامان دادن کارهای خود پرداختند.

یک شنبه 15 دی 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

بالشویسم. [ ش ِ / ش ُ] (روسی، اِ) ضبط دیگری از بلشویسم. مسلک بالشویک برابر منشویسم. بلشویزم. این نام بر دستۀ کوچکی از سوسیالیستهای روسیه اطلاق شود که معتقد به حکومت اشتراکی و بین المللی مطلقـند ومیـخواهند حکومت از طبقات ممتاز و سرمایه دار به طبقۀ کارگر انتقال یابد. یکی ازپیشوایان این دسته لنین بود. (از تاریخ قرن نوزدهم و معاصر آلبرماله ص 398). و رجوع به بلشویسم شود.

یک شنبه 15 دی 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

انقلاب کبیر روسیه. نام انقلابی است که در اکتبر سال ١٩١٧ م. / ١٢٩٥ه.ش. به وسیلۀ بلشویکهای روسیه به رهبری لنین و یاران نزدیک او در کشور روسیه صورت گرفت و به دورۀ سلطنت خاندان رمانف (رومانف) پایان داد.

یک شنبه 15 دی 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

اِستالین. ژزف جوگاشویلی. سیاستمدار و پیشوای روسیه (اتحاد جماهیر شوروی سابق). مولد گرجستان به سال 1879 م. وی از زعمای انقلاب روسیه و از همکاران لنین است. در سال 1923 رئیس کمیساریاها بود و در جنگ جهانگیر دوم ملت شوروی را در مقاومت با سپاهیان آلمان هدایت کرد و فاتح شد. مرگ او به سال 1953 م. بود.

یک شنبه 15 دی 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

لِنین. ولادیمیر ایلیچ الیانوف. متولد در دهم آوریل 1870 م. در شهر سیمبیرسک اولیانو وسک کنونی، کنار ولگا. پدر وی ایلانیکالائیویچ اولیانوف اصلاً از مردم طبقۀ دوم شهر آستراکان و معلم دبیرستان بود. لنین کودکی و جوانی را در ناحیۀ ولگا و ایالات سیمبیرسک، کازان و سامارا گذراند و دانشکدۀ حقوق کازان را به پایان رساند. در آغاز جوانی، برادر مهترش الکساندر، وی را به مسلک های سیاسی تندرو آن زمان هدایت کرد و خود به جرم سیاسی در اول مارس 1887 م. گرفتار شد و خواهر او آنّا نیز همین سرنوشت را یافت. پس از اتمام تحصیل حقوق در 31 اوت 1893 م. به پترزبورگ پایتخت روسیه تزاری رفت. در 8 دسامبر 1895 م. به جرم سیاسی زندانی شد و 14 ماه در زندان ماند و در 17 فوریۀ 1897 م. او را به سیبری تبعید کردند و تا 29 ژانویه 1900 م. در تبعید بود. پس از آنکه آزاد شد در 16 ژوئیۀ 1900 م. از روسیه هجرت و در سال 1905 م. مردم روسیه را به تأسیس حکومت کارگران و دهقانان دعوت کرد و در پایان اکتبر 1905 م. به روسیه بازگشت، اما بار دیگر در دسامبر 1907 ناچار شد به خارجه هجرت کند و در این دو سفر در فرانسه، سویس، آلمان، انگلستان، سوئد و فنلاند اقامت داشت و چندی نیز در دانمارک و چکوسلواکی بود و بیشتر در ژنو میـزیست و در 1914 م. در جنگ اول بین الملل چندی در اتریش در زندان بود. سرانجام پس ازانقلاب روسیه در 27 مارس 1917 م. از شهر برن عازم روسیه شد و در سوم آوریل به دیار خود رسید و پس از کوششهای بسیار و زد و خوردهای حزبی، در 26 اکتبر 1917 نخستین دولت شوروی سوسیالیستی را در روسیه تشکیل داد. وی در 21 ژانویۀ 1924 م. در شهر گورکی به سکتۀ دِماغی درگذشت و جسد مومیائی شدۀ وی را در مسکو در میدان سرخ در مقبره ای که برای او ساخته بودند گذاشتند.

یک شنبه 15 دی 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

ناپُلِئُون بُناپارت. یا ناپلئون اول. امپراطور فرانسه و یکی از جهانگشایان معروف تاریخ است. وی در پانزدهم اوت 1769 م . در شهر آژاکسیو واقع در جزیرۀ کرس به دنیا آمد. جزیرۀ مزبور به سال 1768 به تصرف فرانسه درآمده بود و هنگام تولد ناپلئون جزئی از خاک فرانسه محسوب میـشد. پدرش شارل بناپارت و مادرش ماریا لیتیزیا رامولینو نام داشت. وی چهارمین فرزند و دومین پسر شارل بناپارت بود. ناپلئون تحصیلات خود را در مدرسۀ نظامی برین شروع کرد و به سال 1774 برای طی دورۀ یک سالۀ شان دو مارس به پاریس رفت. و چون از تحصیل در مدرسۀ اخیر فراغت یافت (1785) با رتبۀ ستوان دومی وارد هنگ توپخانۀ لافر [ ساخلو والانس ] شد. در این ایام دلبستگی زیادی به سرنوشت فرانسه نداشت و برای تأمین استقلال جزیرۀ کرس کوشش میـکرد اما ظهور انقلاب رأی او را تغییر داد.
وی به سال 1793 (در رتبۀ سروانی توپخانه) در جنگ و محاصرۀ تولون شرکت جست و دوبار مجروح شد و با شجاعت فوق العاده ای که از خود نشان داد، خویشتن را معروف ساخت. اما شخصیت و نبوغ نظامی او به سال 1794 در جنگهای ایتالیا مورد توجه همگان قرار گرفت. در این سال رتبۀ ژنرالی بریگاد توپخانه را داشت. در سال 1795 او را به ریاست یک بریگاد پیاده نظام منصوب و به دفع شورشیان «وانده» مأمور کردند و او چون تصدی این مقام را دون شأن خود میـدانست از قبول آن سرباز زد و در نتیجه از خدمت برکنار شد و اندکی بعد مأموریت حفظ مجلس کنوانسیون و دفع سلطنت طلبان به عهدۀ او واگذار گردید و فردای روز «13 واندمیر» ژنرال دیویزیون توپخانه شد و سپس به ریاست کل قوای داخلی نایل آمد وپنج ماه بعد (23 فوریه 1796) در حالی که بیست و هفت سال بیشتر نداشت به فرماندهی سپاه مأمور ایتالیا رسید و مجال مناسبی برای ابراز لیاقت و ترقیات آیندۀ خود به چنگ آورد. جنگ و فتوحات او در ایتالیا یک سال مدت گرفت و سرانجام در دسامبر 1797 فاتح و سربلند به پاریس مراجعت کرد و پاریسیان باشکوه و جلال فراوانی از او استقبال کردند. اندکی بعد دولت فرانسه او را به فرماندهی کل قوای انگلستان منصوب کرد و او به عزم اینکه خارج از جزایر انگلیس لطمه ای به آن دولت بزند آهنگ تصرف مصر کرد تا راه انگلستان را با هندوستان قطع کند. [ مصر در آن زمان از مضافات سلطنت عثمانی محسوب میـشد لکن سلطان ترک در آنجا جز نامی نداشت و ادارۀ امور مملکت با امراء مملوک بود ].
لشکرکشی و فتوحات مصر از سال 1798 تا 1799 طول کشید وهنگامی که به پاریس بازگشت دیگر دیرکتوار قدرت یک سال پیش خود را نداشت و با ناکامیها و مشکلاتی مواجه شده بود. ناپلئون موقعیت را مناسب یافت و با کودتائی که در 18 برومر (1799) کرد قدرت را به دست گرفت و خودرا قنسول اول نامید و چون به قدرت رسید اعمال مستبدانه ای از قبیل اعلام رژیم بردگی در مستعمرات فرانسه واعدام دوکِ آنگین مرتکب شد و به موازات آن اقدامات مدنی نیز کرد از آن جمله : تدوین قانون مدنی فرانسه، وضع قانون جدید مالیاتی، ایجاد بانک و دانشگاه و تفکیک دین از سیاست. به سال 1802 به مقام قنسول دائمی رسید و سرانجام در ماه مه 1804 مجلس ملی و سنای فرانسه او را امپراطور خواند. وی هنگام جلوس بر تخت امپراطوری 35 سال داشت. ناپلئون، دوران امپراطوری خود را به جنگ با اروپائیان گذراند :
سال 1806 را در جنگ با اطریش و روسیه سپری کرد، در «اولم» سپاه اطریش را درهم شکست و در «اوسترلیتز» بر قشون متحدۀ روس و اطریش غلبه کرد و این جنگ را با معاهدۀ «پرس بورگ» خاتمه داد. از اکتبر 1806 تا ژوئن 1807 سرگرم جنگ با پروس و روسیه بود، پروس ها را در «ینا» و «اشتارت» شکست داد و در «ایلو» و «فریدلند» بر سپاهیان روس غلبه کرد. آوریل و ژوئیۀ 1809 را در جنگ با اطریش گذراند و در این نبرد هم به پیروزی رسید. جنگهای او با اسپانیا نیز از مه 1808 تا دسامبر 1813 مدت گرفت. سرانجام نبردهای ناپلئون تا سال 1809 به قرار صلح وینه انجامید. در اینجا ناپلئون به اوج ترقی رسیده بود و فتوحات نمایان وی تا سال 1812 ادامه داشت، در این سال فرانسه حاکم بر مقدرات اروپا و ناپلئون فرمانروای قارۀ اروپا بود.
دورۀ دوم تاریخ امپراطوری وی که به عکس دوران نخست با شکست ها و ناکامی های متوالی قرین بود از سال 1812 شروع شد : در این سال وی دوستی خود را با روسیه به هم زد و به روسیه لشکر کشید و شهر مسکو را فتح و تصرف کرد اما از این سفری که در آغاز فاتحانه مینمود با لشکری پراکنده و نیمه جان از سرما و قحطی، به تلخی بازگشت و در این لشکرکشی لطمات جانکاه ناتوان کننده دید. در ماه مه 1813 به آلمان لشکر کشید و از آنجا هم شکست خورده به فرانسه مراجعت کرد. سرانجام دول اروپائی که به جنگ باناپلئون اتفاق کرده بودند به فرانسه هجوم بردند و پاریس را تصرف کردند و جهانگشای فرانسوی را در 20 آوریل 1814 به جزیرۀ «الب» تبعید کردند و فرانسه همۀ ممالک مفتوحۀ خود را از دست داد. ناپلئون دو ماه تبعیدی جزیرۀ الب بود و روز 28 فوریۀ 1815 با هزار تن از سربازان قدیم خود از تبعیدگاهش به کشتی نشست و آهنگ فرانسه کرد تا تخت و تاج از دست رفتۀ خود را بار دیگر تصرف کند و روز اول مارس در خلیج «ژوان» قدم به خاک فرانسه نهاد و روز بیستم مارس وارد قصر «تویلری» شد. (لوی هیجدهم با شنیدن خبر بازگشت ناپلئون از پاریس فرار کرده بود) و مردم فرانسه مقدم او را گرامی داشتند.
سلاطین اروپا که او را «دشمن و برهم زنندۀ آسایش ملل عالم» میدانستند به دفع او یک دِله شدند. و سپاهی گران فراهم کردند و به جنگ او گسیل داشتند. فرماندهی این سپاه را «بلوخر» پروسی و «ولینگتن» انگلیسی به عهده گرفتند و در میدان «واترلو» ناپلئون را برای همیشه شکست دادند. (18 ژوئن 1815). نبرد واترلو آخرین جنگ ناپلئون بود، فرماندهان فاتح اروپائی، امپراطور شکست خوردۀ فرانسه را دستگیر و به جزیرۀ «سنت هلن» تبعید کردند. دوران اخیر امپراطوری ناپلئون به حکومت صد روزه معروف است. ناپلئون ایام آخر عمر خود را در جزیرۀ سنت هلن، به تلخی و ناکامی و سختی گذراند و سرانجام در سن 52 سالگی در شب پنجم مه 1821 به سرطان معده در تبعیدگاه غم آلود خود درگذشت.



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 77
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 199
بازدید ماه : 7056
بازدید کل : 113341
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content