یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
شنبه 30 آذر 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

121 -
وَ قَالَ (ع) :
شَتَّانَ مَا بَيْنَ عَمَلَيْنِ؛
عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ
وَ
تَبْقَى تَبِعَتُهُ،
وَ
عَمَلٍ تَذْهَبُ مَئُونَتُهُ
وَ يَبْقَى أَجْرُهُ.

... إِيَّــاكَ وَ الِاتِّــكَـــالَ عَــلَـــى الْــمُـنَــى
فَـــإِنَّــهَـــا بَــضَـــائِــعُ الــنَّــــوْكَــــى ...

... فَــاتَّــقُــوا اللهَ، عِــبَـــادَ اللهِ
تَــقِــيَّــةَ
ذِي لُـــبٍّ
شَــغَـــلَ الــتَّــفَــكُّـــرُ قَــلْــبَـــــهُ ...

شنبه 30 آذر 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

حدیث مُسنَد :
(اصطلاح درایه) در اصطلاح درایه ، مقابل «مرسل» است و عبارت از حدیثی است که تمامی رواة آن تا معصوم ذکر شده باشد. حدیثی است که تمامی رواة آن تا معصوم در هر طبقه مذکور و نام برده شده باشد و یکی از ایشان متروکُ الاسم نباشد، چه در اوّلِ سند باشد چه در آخر چه در وسط. حدیثی است که تمام روات آن بدون انقطاع تا صحابی ذکر شده و صحابی از رسول الله (ص) اخذ کرده باشد.

 

أَلفِيَّة

  محمّد بن عبدالله بن مالک

قرن 7 ه.ق

 

قَـــالَ مُـحَـمَّـدٌ هُــوَ بـنُ مَـالِـكٍ
أَحـمَـدُ رَبِّـــي اللهَ خَـيـرَ مَـالِـكِ

 

مُصَـلِّياً عَـلَــی الـنَّبِيِّ الـمُصَطَفَــی
وَ آلِــهِ الـمُستَکمِلِـيــنَ الـشَّــرَفَـــا

 

وَ أَسـتَـعِـيـــنُ اللهَ فِــي أَلــفِــيَّـــة
مَـقَـاصِـدُ الـنَّـحـوِ بـِهَــا مَـحـوِيَّـة

جمعه 29 آذر 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

لَوعَة

لوعة.
[ ل َ ع َ ]
(ع مص)
لوع.
سوختنِ دوستی دلِ کسی را.
بیمار ساختن.
|| ناشکیبائی و بی آرامی کردن و یا بیمار شدن.
(منتهی الارب).

***

لوع.
[ ل َ ]
(ع مص)
لَوعَة.
سوختن دوستی دل کسی را و بیمار ساختن.
(منتهی الارب).
اندوه و محبت عشق دل را بسوختن.
(زوزنی)
(تاج المصادر).
|| سوزش عشق.
(منتخب اللغات).
|| بددل گردیدن.
|| حریص و بدخوی گشتن.
||
برگردانیدن آفتاب گونۀ چیزی را.
(منتهی الارب).

***

لوعات.
[ ل َ ]
(ع اِ)
سوزشهای دل در دوستی کسی.
(غیاث).

***

لوعت.
[ ل َ ع َ ]
(ع اِمص)
سوزش.
حُرقه.
(مهذب الاسماء).
سوزش دل از عشق.
(غیاث).
سوزش و سوختن دل از عشق.
التیاع.
سوزش عشق دل را.
(بحرالجواهر).
سوزش دل.
(دهار).
سوزش درون و رنج و تعب از عشق و دوستی
یا از اندوه و بیماری.
|| سیاهی سرِ پستان.
(منتهی الارب).

***

لوع :
اللوعة :
حرقة يجدها الرّجل من الحزن و الوجد.
(العين).

***

... وَ أَخَذَتْ لَوْعَةُ مَحَبَّتِكَ بِمَجَامِعِ قُلُوبِهِمْ ...

جمعه 29 آذر 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

سُبُحاتُ وجهِ الله،
بضمّ السّين و الباء :
أَنوارُه و جلالُه و عظمته.
(لسان العرب)

***

سبحات.
[ س ُ ب ُ ]
(ع اِ)
جایهای سجود.
(منتهی الارب).
مواضع سجود.
(از منتهی الارب).
-
سبحات وجه الله ;
انوار اوست و جلالت وی تعالی شأنه.
(از اقرب الموارد)
(منتهی الارب)
(آنندراج)

جمعه 29 آذر 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

أوکار

أوکار.
[ اَ ]
(ع اِ)
ج ِ وَکر.
آشیانۀ مرغ.

... فَهُمْ إِلَى أَوْكَارِ الْأَفْكَارِ يَأْوُونَ ...

جمعه 29 آذر 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

إسماعیلیه. اسماعیلیان. سبعیه. هفت امامیان. باطنیان. باطنیة. حشاشین. ملاحده. فدائیان. فرقه ای از شیعه که سلسلۀ ائمه را به اسماعیل فرزند مهتر امام جعفر صادق (ع) ختم کنند و اسماعیل را امام هفتم دانند. اسماعیل نخست از طرف پدر به جانشینی وی تعیین گردید ولی بعد حضرت صادق (ع) پسر دوم خود موسی را جانشین خود کرد. اسماعیلیه انتصاب اخیر را نپذیرفتند و گفتند امام نمیتواند تغییر عقیده بدهد. اسماعیل پنج سال پیش از وفات پدر در مدینه بسال 145 ه.ق. درگذشت و در مقبرۀ بقیع الغرقد مدفون گردید. با آنکه گروهی شاهد مرگ اسماعیل بودند، طرفداران وی ادعا کردند که او تا پنج سال پس از فوت پدر زندگی کرد و او را در بازار بصره مشاهده کردند و آنجا مردی مفلوج را با مسّ دست شفا بخشید. پسران اسماعیل که در زمرۀ افراد دیگر علویین مورد تعقیب حکومت بودند، مدینه را ترک گفتند. محمد پسر مهتر در ناحیت دماوند قرب ری مخفی شد واعقاب او در خراسان و سپس قندهار خود را پنهان داشتند و آنگاه به هندوستان مهاجرت کردند و هنوز هم عده ای از اسماعیلیه در هند اقامت دارند. علی برادر محمد، به سوریه و مغرب هجرت کرد. اعقاب اسماعیل مبلغینی بنام داعی (ج ، دُعاة) به اقطار ممالک اسلامی گسیل میداشتند تا عقیدۀ آنان را که به باطنیه شهرت داشتند تبلیغ کنند و اساس آنان بر تفسیر و تأویل قرآن بود. یکی از این مبلغین میمون ملقب به قدّاح بود که پسر او عبدﷲ رئیس شیعۀ قِرامِطه گردید. محمد بن حسین ملقب به زیدان که بوسیلۀ نجوم آگاهی یافته بود که حکومت به ایرانیان باز خواهد گشت با معاضدت یکی از اغنیای ایرانی معتقداتی را که هم جنبۀ مذهبی و هم جنبۀ اجتماعی داشت، مورد قبول اسماعیلیه قرار داد. در پایان قرن سوم هجری، عبیدﷲ بن محمد المهدی که از طرف بربریان به امامت قبیلۀ کتامة منصوب شده بود، در مغرب حکومت فاطمیین یا عبیدیة را تأسیس کرد و حکومت مزبور بزودی به مصر منتقل گردید.
اسماعیلیۀ ایران : حسن بن صبّاح که در ری متولد شده و همانجا به عقیدۀ باطنیه گرویده بود، برای تکمیل معتقدات در زمان خلافت المستنصر بسال 471 ه.ق. به مصر سفر کرد. پس از یک سال و نیم اقامت به ایران بازگشت و به تبلیغ پرداخت، و قلعۀ الموت را مقر خویش ساخت (6 رجب 483) و طرفداران بسیار یافت. حسن با پیروان خویش از الموت به نقاط دیگر دست اندازی میکرد و اسماعیلیه چند قلعه را در نواحی دیگر تصرف و یا بساختن قلاعی در اقطار مختلف اقدام کردند. گویند که حسن باغهای دلکشی ترتیب داد که فدائیان را در آغاز قبول دعوت بدانجا میبردند و ایشان از انواع لذات بهشتی متمتع میشدند، ولی وجود چنین بهشتی موهوم به نظر میرسد. ملکشاه سلجوقی که از دستگاه خطرناک اسماعیلیه آگاه بود امیر ارسلان تاش را به محاربه با حسن بن صباح امر کرد (485 ه.ق.). وی الموت را محاصره کرد ولی در مقابل هجوم محصورین شکستی سخت یافت. در همین سال، مرکز دیگر دعوت، قلعۀ دره را یکی دیگر از امرای سلطان، قزل صاریغ در حصار گرفت و نتیجه نگرفت. مرگ ملکشاه به این اقدامات خاتمه بخشید. چهل روز پیش از این حادثه، قتل نظام الملک بدست یکی از فدائیان موسوم به ظاهر ارانی، نخستین نمونۀ یک سلسله قتل های غیلة که موجب وحشت عالم اسلامی گردید، صورت گرفت. رئیس مظفر، از پیروان حسن، قلعۀ گردکوه را تصرف کرد و کیا بزرگ امید، قلعۀ لمسر را مسخر ساخت (495 ه.ق.). سلطان محمد، نظام الدین احمد را به محاربۀ اسماعیلیه فرستاد و او در مدت هفت سال حوالی الموت را ویران کرد، و نیز نوشتکین شیرگیر از طرف سلطان مزبور قلعۀ لمسر و الموت را در سال 511 محاصره کرد ولی مرگ سلطان موجب ختم محاصره گردید. سنجر، از مشاهدۀ خنجری که توسط یکی از امنای وی در زمین مقابل تخت وی فروشده بود، متوحش گردید و با فدائیان مصالحه کرد. حسن در 26 ربیع الاول سال 518 ه.ق. درگذشت و کیا بزرگ امید جانشین او گردید و تا گاه مرگ (26 جمادی الاولی 532) بی دغدغه حکومت کرد. پس از او پسر وی محمد به حکومت رسید و او در 557 درگذشت. پسر محمد، حسن ملقب به علی ذکره السلام بدعتهایی در مذهب به وجود آورد، منبر را مقابل قبله قرار داد، در صورتی که مقرر آن بود که منبر در سمت چپ محراب قرار گیرد (559 ه.ق.)، و مدعی شد که وی از اعقاب نزار پسر المستنصر است و همین امر موجب امامت اوست. در پایان چهار سال سلطنت، وی در کاخ لمسر، بدست برادرزن خود که از آل بویه بود کشته شد. پسر وی محمد دوم کمر انتقام قتل پدر بر میان بست و افراد خاندان قاتل را اعدام کرد و مدت 49 سال بفراغت حکومت راند. وی اعمال پدر را تعقیب کرد اما پسر او، جلال الدین حسن سوم از گاه جلوس اعلام داشت که قصد کرده تا دین حقیقی اسلام را برقرار دارد و بفرمود تا مساجد را تعمیر کنند و نماز جماعت را در روز جمعه اقامه کنند و بدین لحاظ او را نومسلمان نامیدند. حسن سوم نیز مانند پدر مسموم گردید. پسر وی علاءالدین محمد سوم آنگاه که پنج ساله بود به حکومت رسید ولی او را در قصر خویش محبوس کردند و بهنگام مستی به اغواء پسرش رکن الدین خورشاه وی را در آخرین روز ذوالقعدة سال 651 به قتل رسانیدند. هلاکو به امر خان مغول در سال 654 قلعۀ میمون دز را که رکن الدین در آن پناهنده بود در حصار گرفت. رکن الدین تسلیم شد و محبوس گردید و او را به دربار منگو فرستادند. منگو وی را نپذیرفت و به هنگام بازگشت در ساحل جیحون به قتل رسید. قلعۀ الموت تسلیم گردید ولی قلعۀ گردکوه در ناحیۀ دامغان مدت سه سال مقاومت کرد. آخرین آثار اسماعیلیه از قهستان در زمان خان مغول ابوسعید محو گردید. شاهرخ پسر تیمور در ایالت مزبور آخرین پیروان اسماعیلیه را مورد تعقیب و تفتیش قرار داد ولی جز چند تن لشکری و سید و درویش، دیگری را نتوانستند دستگیر کنند.
اسماعیلیۀ سوریه : استقرار اسماعیلیه در سوریه متعاقب استقرار آنان در جبال دیلم بود. در حدود سنوات آخر قرن پنجم هجری در زمان حکومت امیر سلجوقی رضوان بن تتش گروهی از آنان در حلب اقامت داشتند و امیر مزبور توسط طبیب و منجمی به عقاید آنان گرویده بود. نخستین کسی که بدست این گروه بقتل رسید پدرزن امیر مزبور، جناح الدوله حسین امیر حمص بود که بهنگام نمازگزاردن بدست سه ایرانی در زی صوفیان کشته شد. طبیب و منجم مزبور بزودی درگذشت (و شاید به قتل رسید) و قدرت او به دوست ایرانی وی ابوطاهر بن صائغ منتقل گردید. و از آن پس سوریه یکی از مراکز مهم اسماعیلیه شد.
وضع کنونی : اکنون چندهزار تن از آنان در مملکت سوریه اقامت دارند که در قلاع قدیم مصیاث، قدموس و غیره مقیمند. در ایران نیز گروهی از آنان در محلات (نزدیک قم) جای دارند و در آسیای مرکزی، در بدخشان، خوقند و قراتگین و یکی از نواحی مجاور بلخ اسماعیلیه بنام مفتدی خوانده میشوند. در کافرستان (دره های جلال آباد و کمر) مولائی های بسیار اقامت دارند، همچنین در بسیاری از دره های علیای جیحون ساریقل (سریکل و خان و یاسین). در هند و پاکستان تعداد آنان به 99476 بالغ میشود که در نواحی احمیر، هرواره، راجپوتانه، پنجاب و کشمیر مقیم اند و 52658 تن در بمبئی، باروده و کورگ اقامت دارند. بین بهراهای گجرات، داودی ها که بخش اعظم آن طایفه را تشکیل میدهند (130000 تن) اسماعیلی هستند. در ناحیۀ عمان عدۀ آنان بسیار است و در همۀ شهرهای ناحیت اقامت دارند، مقر اصلی آنان مطرح قرب مسقط است. همچنین در زنگبار و آفریقای شرقی (آلمان) تعداد آنان به ده ها هزار میرسد. (نقل به اختصار از دائرةالمعارف اسلام).
معتقدات : اسماعیلیه را در کتب ملل و نحل و تواریخ و سیر به اسامی و عنوانهای مختلف اسماعیلی و باطنی و قرمطی و فاطمی و شیعۀ سبعیه و به اصطلاح دشمنان آنان ملاحده ذکر کرده اند و آن شعبه ای از مذهب شیعه است که فقط به هفت امام قائل است، یعنی از ائمۀ دوازده گانۀ شیعۀ اثناعشری فقط تا امام جعفرصادق را معتقدند و پسر وی اسماعیل را امام هفتم دانسته و دورۀ امامان را با وی ختم شده می دانند و پسر اسماعیل مزبور محمد را قائم موعود می پندارند و پس از وی امامت را در اولاد او بترتیب مخصوص قائلند. مؤسس این طریقه خود محمد بن اسماعیل ولی مروج و مجدد و بلکه در واقع مؤسس حقیقی شالودۀ آن عبدﷲ بن میمون القداح بود که خلفای فاطمی خود را از اعقاب او میدانستند.
خلاصۀ عقاید باطنیۀ این طائفه آنکه : خدای تعالی را بالاتر از حدّ صفات دانند و مبدأ اعلی را بعد از خدا عقل کل و پس از آن در درجۀ ثانی نفس کل دانند و گویند بتأیید عقل کل و ترکیب نفس کل این عالم پدید آمد و پس از این دو جوهر علوی، که گاهی فقط بتعبیر اول و ثانی از آنها نام میبرند، به سه لواحق یا سه فرشته قائلند که عبارت است از جدّ و فتح و خیال، و هر پنج را روی هم پنج حدّ علوی خوانند، و گویند که مظهر عقل کل در این عالم انبیای اولوالعزم هستند بعلاوۀ قائم که جمعاً هفت باشند و آنان را «ناطق» اسم میدهند که درجۀ سوم است (بعد از عقل کل و نفس کل) و مظهر نفس کل وصی را «اساس» نامند و درجۀ چهارم دارد. و بعد از اساس در رتبه امامان می آیند که با اساس هفت تن باشند یکی بعد از دیگری، و بعد از درجۀ امام درجات حجت و داعی و مأذون می آید. در اسلام حضرت رسول (ص) را ناطق و حضرت علی (ع) را اساس و امام حسن و حسین و زین العابدین و محمد باقر وجعفر صادق و پسر او اسماعیل را ائمۀ هفت گانۀ آن دور دانسته اند. محمد بن اسماعیل را قائم و خلفای فاطمی را جزو امامان دور قائم دانند و هر امام را 12 حجت باشد و هر یک از حجت ها در منطقۀ مخصوص از روی زمین حکم و مأموریت دعوت و سرپرستی شیعه و بقول ناصرخسرو «شبانی رمه» را داشتند که این منطقه را «جزیرۀ» او مینامیدند و در زیر حکم هر یک از حجتان سی داعی بود و هر یک از داعیان نیز مأذونان در زیر حکم خود داشتند که بدعوت عامۀ اشخاص و در واقع اهل استعداد از مسلمین مشغول بودند، بترتیبات مخصوص که ذکر آن باعث تطویل میشود، و کسی را که تازه بطریقۀ آنان ورود میکرد «مستجیب» مینامیدند. این درجات هفتگانه یعنی مستجیب و مأذون و داعی و حجت و امام و اساس و ناطق درجات و مراتب سیر آنان است. پنج درجۀ اخیر را پنج حدّ جسمانی خوانند و گاهی میان حجت جزایر و امام درجه ای ذکر میکنند به اسم «باب» که شاید همانست که گاهی هم «حجت اعظم» نامیده میشود و در طریقۀ صباحیه (پیروان حسن صباح) که بدعوت جدیده معروف بود بعنوان رئیس مجلس دعوت در مصر «داعی الدعاة» نامیده میشد که ظاهراً «باب» امام زمان و دربان دعوت او منظور است و گاهی هم مأذون و داعی را به دودرجۀ فرعی تقسیم کنند که محدود و مطلق نامند و به این جهات درجات گاهی هفت و گاهی نه و گاهی بیشتر ذکر میشود. از حجتهای 12 گانه که هر کدام حجت یک جزیره بود چهار نفر همیشه ملازم خدمت امام زمان و هفت نفر مأمور جزایر سبعه (هفت اقلیم) بودند که از آن جمله درعهد المستنصر بالله ناصرخسرو حجت جزیرۀ خراسان (بمعنی جغرافیائی این کلمه در آن عهد) بود. این اسامی و اصطلاحات از کتب و اشعار ناصرخسرو استخراج شده. ولی ظاهراً اتباع حسن صباح که پیروان «دعوت جدیدۀ» نزاری بودند برای درجات سیر اصطلاحات دیگری داشته اند مانند سوس و داعی کبیر و رفیق و لاصق و فدائی و غیره و ظاهراً اینان منطقۀ دعوت حجت ها را عوض جزیره «بحر» میگفتند.
اسماعیلیه بتأویل قائلند و آیات و احادیث و احکام شرع را تماماً تأویل میکنند و منکرین تأویل و پیروان ظواهر شریعت و تنزیل را «ظاهری» مینامند و بر آنان بسیار طعن میکنند و معروف آنست که اسماعیلیان خود و لااقل درجات بالاتر آنان باطناً به احکام و ظواهر دین اصلاً قائل نیستند و وقتی کسی داخل طریقۀ آنان شد و دعوت را پذیرفت ابتدا با او مدارا کرده و کشف راز نمیکنند ولی پس از آنکه به درجات بالاتر رسید و در سیر در مراتب ترقی کرد حقیقت اعتقاد خود را که انکار ظواهر شرع است بر او انشا می کنند، ولی از اظهارات ناصرخسرو دراشعار و تألیفات خود، خلاف این مطلب ظاهر میشود و وی نه تنها خود به اعلا درجه مواظب و مراقب اعمال شرعیه بود بلکه در کتاب وجه دین که برای خود اسماعیلیان و مستجیبان نوشته شده صریحاً منکر ظاهر را از باطنیان دجال باطنیان، مینامد و بر او طعن میکند همانطور که منکر تأویل را دجال ظاهریان میخواند ولی به تقیه و حیله در دعوت و اظهار مطلب بر حسب عقل و فهم مخاطب که روش ایشان بوده توصیه میکند. این طایفه به حروف جُمَّل و معانی رمزی آن اهمیت عظیم میدهند و اغلب استدلالات و بیاناتشان از روی حروف است، چنانکه این طریقه میان اغلب مذاهب و طرق اسماعیلی و شیعی دیگر عموماً و بکتاشی ها و صوفیه و شیخیه و اکثر مذاهب اشراقی و باطنی دیده میشود. اسماعیلیه علم و اعتقاد را غایت وجود بشر میدانند و به بهشت و دوزخ جسمانی قائل نیستند، ولی به مبتدیان این کلمات را بمعنی معمول و معروف تفسیر میکنند و بکلی انکار نمیکنند، ولی به ارباب مراتب بالاتر بهشت را نفس انسان کامل و دوزخ را نفس انسان جاهل و دور از خدا تأویل میکنند و بعث و نشور جسمانی را هم قائل نیستند و بعضی اشعار ناصرخسرو نیز در این معنی صریح است. احکام دین را هم چنانکه از کتاب وجه دین سر تا پا دیده شود تأویل میکردند واحکام ظاهری فقه را «هوی و هوسِ ریاست جویان» مینامیدند. (تقی زاده. مقدمۀ دیوان ناصرخسرو صص مو-ن ).
الاسماعیلیة، هم الذین اثبتوا الامامة لاسماعیل بن جعفر الصادق و من مذهبهم ان ﷲ تعالی لاموجود و لامعدوم و لاعالم و لاجاهل و لاقادر و لاعاجز و کذلک فی جمیع الصفات و ذلک لان الاثبات الحقیقی یقتضی المشارکة بینه و بین الموجودات و هو تشبیه و النفی المطلق یقتضی مشارکة المعدومات و هو تعطیل بل هو واهب هذه الصفات و رب للمتضادات. (تعریفات جرجانی ). و رجوع به سبعیه ، باطنیه ، ذومصة و ملاحده شود.

جمعه 29 آذر 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

بَساسیری.
ارسلان. نام یکی از امرای عباسی حاکم و از مردم بسا یا فسای فارس. مؤلف تاریخ گزیده در شرح حال القائم بامرﷲ آرد : در اول دولت او کار دیالمه سست شد و سلجوقیان خروج کردند و پادشاهی از دست دیلمیان و غزنویان بیرون بردند و تا رسیدن ایشان به بغداد در بغداد فتنه ها پیدا شد و غلامان بر دیلمیان مستولی شدند و بر ایشان مصادرات و غارت کردند... بدین سبب خلیفه بحضور طغرل بک استعجال نمود و قاضی هبةﷲ هاشمی را به طلب او فرستاد. سلطان طغرل بک در ثانی عشرین رمضان سنۀ سبع و اربعین و اربعمائه، به بغداد رفت. ملک الرحیم دیلم او را استقبال کرد. سلطان او را بگرفت و بند کرد و به قلعۀ ری فرستاد. لشکر سلطان، شرقی بغداد را غارت کردند. مردم در حرم باب الخلیفه گریختند. سلطان لشکریان را از غارت منع کرد. ترکان بغداد بعضی با پیش بساسیری رفتند که سرهنگی بود از سرهنگان دیلمیان و او در رحبۀ شام بود و دعوت اسماعیلیان پذیرفته از مصر او را امیرخلیل سیدمعتمد نوشتندی. بساسیری به مصر پیش المنتصر بالله فرستاد و از او مدد خواست و او را به قائم خلیفه و سلطان طغرل بک تخویف داد سلطان طغرل بک در کار بساسیری تهاون نمود تا از مصر او را مدد رسید و اموال و اسلحه و اسباب فراوان آوردند و دبیس بن صدقه و گروه بنی اسد بدو پیوستند و او قوی حال شد. از کرد و ترک و اعراب بنی کلاب، لشکر فراوان برو جمع شد. آهنگ جنگ سلطان کرد. سلطان طغرل بک قتلمش بن اسرائیل را که عم زاده اش بوده با قریش بن بدران عقیلی بجنگ او فرستاد. بنی عقیل با قریش بن بدران غدر کردند و با طرف بساسیری رفتند. بدین سبب شکست بر لشکر سلطان افتاد. قتلمش منهزم پیش سلطان آمد. سلطان بنفس خود بدان جنگ رفت. بساسیری به رحبه گریخت. لشکر سلطان از عقبش برفتند. خلقی عظیم از لشکر بساسیری کشته شد سلطان مراجعت نمود وبکنار آب فرات نزول فرمود. بساسیری بازگشت و به سخار رفت. از سلطانیان خلقی بی شمار بکشت چنانکه از دفن عاجز شدند و در چالها می افکندند و خاک بر سر میکردند. بساسیری با امرای شام و قریش بدران و بنی نمیر و بنی کلاب به جنگ سلطان آمد و در منزلگاه سلطان قحطی عظیم شایع شد چنانکه رطلی گوشت به یک دینار رسید. سلطان بفرمود تا کمین کردند و در روز حرب از ایشان منهزم شد. چون از کمینگاه درگذشت معاودت کرده خلقی بسیار از قوم بساسیری به تیغ گذرانیدند و اسیر بی شمار گرفت. از اسیران آنچه از بنی عقیل بودند دست بازداشت و گفت ایشان از این مخالفت معذورند که جهت خانه و زن و بچه کردند اما آنچه از بنی نمیر و بنی کلاب و شامیان بودند به سیاست رسانید... چون سلطان طغرل بک از جنگ بساسیری مراجعت نمود، بساسیری قوت گرفت در ذی حجۀ سنۀ خمسین و اربعمائه به بغداد رفت و جانب غربی بگرفت و جسر ببست و بطرف شرقی آمد، عمیدالعراق احمدالمقبول با پنج هزار بر در حرم با بساسیری جنگ کرد و مقهور شد. لشکر بساسیری در حرم رفتند و قائم خلیفه را با وزیر ابومسلم و قاضی القضاة علی دامغانی و رئیس الرؤسا ابن شروان و بقیةالنقباء هاشمیان را بگرفت و بر شتران نشانده گرد بغداد به رسوایی گردانیدند. پس ایشان را بکشتند و قایم خلیفه را به مهارش عجلی سپردند و در خانه ای محبوس کردند... فتنۀ بساسیری یک سال و چهار ماه در بغداد قائم بود و خطبه و سکه بنام اسماعیلیان خواند و این همه فتنه بواسطۀ مخالفت ابراهیم ینال بود. قائم خلیفه از عانه رقعه بسلطان نوشت و گفت مسلمانی را دریاب که شعار قرامطه آشکارا شد و کار اسلام سست گشت. سلطان وزیر را فرمود که جواب مناسب بنویس صفی [ الدین ] ابوالعلاء منشی بجواب بر پشت رقعۀ خلیفه این آیت بنوشت : «ارجع الیهم فلنأتینهم بجنود لاقبل لهم بها و لنخرجنهم منها اذلة و هم صاغرون». (قرآن 37/27). سلطان را خوش آمد و گفت امیدوارم که چنین باشد.
سلطان تا آتش فتنۀ ابراهیم ینال در این ملک منطفی نمیگرداند، عزیمت بغداد متعذر بود بدین سبب فتنۀ بساسیری امتداد یافت. چون سلطان طغرل بک کار دارالملک با نسق آورد عزیمت بغداد کرد. چون به پول علی رسید، مهارش عجلی قائم خلیفه را بخدمت سلطان آورد. سلطان شرایط احترام به تقدیم رسانید و زمین بوس کرد و پیاده در رکاب خلیفه روان شد. خلیفه گفت ارکب یا رکن الدین. خطاب سلطان را از دولت به دین آورد. سلطان خلیفه را بدارالخلافه رسانید و کار خلافت باز از سر رونق یافت. غلامان سلطان اردم، و خمارتکین و طغراک به حکم سلطان به جنگ بساسیری به اعمال فراتی رفتند. بساسیری بگریخت و در بطایح رفت. ایشان بر سبیل شکار به بطایح رفتند ناگاه بر او افتادند جنگ کردند بساسیری کشته شد و سرش بسلطان فرستادند. سلطان گفت که می خواستم تا او را زنده بدست آورند تا با او اکرام کنم بمکافات بدکرداری او تا جهانیان بازگویند. بساسیری را نام ارسلان بوده، جهت آنکه اول حاکم بساسیر فارس بود بدین نام مشهورشد.



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 74
بازدید ماه : 1727
بازدید کل : 105765
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content