یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
یک شنبه 28 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

" ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى‏"

كلمه " مرّة " - به كسره ميم و تشديد راء - به معناى شدّت و يا پختگى عقل و رأى است، و يا از مادّه مرور گرفته شده، و قيافه كلمه، قيافه بناى نوع است، و مفسّرين آيه را به هر سه معنا تفسير كرده‏ اند، البتّه آنهايى كه آيه را وصف جبرئيل دانسته‏ اند، در نتيجه اين طور معنايش كرده‏ اند: " همان جبرئيل كه در راه خدا شدّت به خرج میدهد، يا آن جبرئيلى كه عقلى پخته دارد، يا آن جبرئيلى كه به نوعى از رسول خدا (ص) مرور و عبور میكند، با اينكه خودش در هواست".
بعضى هم گفته‏ اند: مراد از " ذو مرّة " خود رسول خدا (ص) است، او است كه در مقابل دستورات الهى شديد و سخت است، و يا داراى عقل و رأيى محكم است. و يا داراى نوعى مرور و عبور است كه با داشتن آن میتواند به معراج برود.

" فاستوى" - اين كلمه به معناى استقامت و مسلّط شدن بر كار است، و فاعل اين فعل جبرئيل است، و ضمير فاعل آن به وى بر میگردد، و معنايش اين است كه: جبرئيل به همين صورت اصليش كه به آن صورت خلق شده در آمده. هم چنان كه در روايت هم آمده كه جبرئيل براى رسول خدا (ص) به صورتهاى مختلفى ظاهر میشد، و تنها دو نوبت به صورت اصليش خود را به آن جناب نشان داد. ممكن هم هست معنايش اين باشد كه جبرئيل با قوّت خود مسلّط شد بر آنچه مأمور انجامش شده بود.
همۀ اينها در صورتى است كه فاعل جمله را جبرئيل بدانيم، و اگر فاعل آن را رسول خدا (ص) بدانيم، معنايش اين میشود كه رسول خدا (ص) استقامت ورزيد و بر انجام مأموريت خود مستقرّ شد.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا

عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ

عَنْ شَرِيفِ بْنِ سَابِقٍ

عَنِ الْفَضْلِ بْنِ أَبِي قُرَّةَ

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ ع

قَالَ

ثَلَاثٌ تَنَاسَخَهَا الْأَنْبِيَاءُ

مِنْ آدَمَ ع

حَتَّى وَصَلْنَ إِلَى رَسُولِ اللهِ ص

كَانَ إِذَا أَصْبَحَ يَقُولُ

اللَّهُمَّ

إِنِّي أَسْأَلُكَ

إِيمَاناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي

وَ

يَقِيناً

حَتَّى أَعْلَمَ

أَنَّهُ لَا يُصِيبُنِي

إِلَّا مَا كَتَبْتَ لِي

وَ رَضِّنِي بِمَا قَسَمْتَ لِي

وَ رَوَاهُ بَعْضُ أَصْحَابِنَا وَ زَادَ فِيهِ

حَتَّى

لَا أُحِبَّ تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ

وَ لَا تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ

يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ

بِرَحْمَتِكَ

أَسْتَغِيثُ

أَصْلِحْ لِي شَأْنِي كُلَّهُ

وَ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي

طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً

وَ صَلَّى اللهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ.

شنبه 27 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانند
بیگانه و خویش از پس و پیشت نگرانند

کس نیست که پنهان نظری با تو ندارد
من نیز بر آنم که همه خلق بر آنند

اهل نظرانند که چشمی به ارادت
با روی تو دارند و دگر بی بصرانند

هر کس غم دین دارد و هر کس غم دنیا
بعد از غم رویت غم بیهوده خورانند

ساقی بده آن کوزۀ خمخانه به درویش
کآن‌ها که بمُردند گِلِ کوزه گرانند

چشمی که جمال تو ندیدست چه دیدست
افسوس بر اینان که به غفلت گذرانند

تا رایِ کجا داری و پروای که داری؟
کز هر طرفت طایفه‌ای منتظرانند

اینان که به دیدار تو در رقص می‌آیند
چون می‌روی اندر طلبت جامه درانند

«سعدی» به جفا ترک محبّت نتوان گفت
بر در بنشینم اگر از خانه برانند

***

این جا شکری هست که چندین مگسانند
یا بوالعجبی کاین همه صاحب هوسانند

بس در طلبت سعی نمودیم و نگفتی
کاین هیچ کسان در طلب ما چه کسانند؟

ای قافله سالار چنین گرم چه رانی
آهسته که در کوه و کمر بازپسانند

صد مشعله افروخته گردد به چراغی
این نور تو داری و دگر مقتبِسانند

من قلب و لسانم به وفاداری و صحبت
و اینان همه قلبند که پیش تو لسانند

آنان که شب آرام نگیرند ز فکرت
چون صبح پدید ست که صادق نفسانند

و آنان که به دیدار چنان میل ندارند
سوگند توان خورد که بی عقل و خسانند

دانی چه جفا می‌رود از دست رقیبت؟
حیفست که طوطی و زغن هم قفسانند

در طالع من نیست که نزدیک تو باشم
می‌گویمت از دور دعا گر برسانند

شنبه 27 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

چونكه شد خورشید و، ما را كرد داغ
چاره نبود بر مُقامش از چراغ

 



ادامه مطلب ...
شنبه 27 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

برگِ تحویل می‌کند «رَمَضان»
بارِ تودیع بر دلِ اِخوان

یار نادیده سیر، زود برفت
دیر ننشست نازنین مهمان

غادِرُ الحُبِّ صُحبة الأحباب
فارِق‌ الخِلّ عشرة الخُلّان

ماهِ فرخنده، روی برپیچید
و علیک السّلام یا «رمضان»

الوَداع ای زمانِ طاعت و خیر
مجلسِ ذکر و محفلِ قرآن

مُهرِ فرمانِ ایزدی بر لب
نفس در بند و دیو در زندان

تا دگر روزه با جهان آید
بس بگردد به گونه گونه جهان

بلبلی زار زار می‌نالید
بر فِراق بهار، وقتِ خزان

گفتم: انده مَبَر که بازآید
روزِ نوروز و لاله و ریحان

گفت: ترسم بقا وفا نکند
ورنه هر سال گل دمد بستان

روز بسیار و عید خواهد بود
تیر ماه و بهار و تابستان

تا که در منزل حیات بود
سال دیگر، که در غریبستان؟

خاک چندان از آدمی بخورد
که شود خاک و آدمی یکسان

هردم از روزگارِ ما جزوی ست
که گذر می‌کند چو برقِ یَمان

کوه اگر جزو جزو برگیرند
متلاشی شود به دورِ زمان

تا قیامت که دیگر آب حیات
بازگردد به جوی رفته روان

یاربّ آن دم که دم فرو بندد
مَلِکُ الموت، واقف شیطان

کارِ جان پیشِ اهلِ دل سهل ست
تو نگه دار جوهرِ ایمان

شنبه 27 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

در خانۀ غم بودن از «همّتِ دون» باشد
و اندر «دلِ دون همّت» اسرارِ تو چون باشد؟

بر هر چه همی لَرزی می دان که همان ارزی
زین روی «دلِ عاشق» از عرش فزون باشد

آن را که شِفا دانی دردِ تو از آن باشد!
وان را که وفا خوانی آن مکر و فُسون باشد!

آن جای که عشق آمد جان را چه محل باشد؟
هر عقل کجا پَرَّد آن جا که جنون باشد؟

«سیمرغِ دلِ عاشق» در دام کجا گنجد؟
پروازِ چنین مرغی از کَون برون باشد

بر گِردِ خَسان گردد چون چرخ، «دلِ تاری»
آن دل که چنین گردد او را چه سکون باشد؟

جامِ میِ موسی کش «شمس الحقّ تبریزی»
تا آب شود پیشت هر نیل که خون باشد

شنبه 27 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

...

عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع

قَالَ

ادْعُ فِي الْعِيدَيْنِ

وَ

يَوْمَ الْجُمُعَةِ

إِذَا تَهَيَّأْتَ لِلْخُرُوجِ بِهَذَا الدُّعَاءِ

اللَّهُمَّ

مَنْ تَهَيَّأَ وَ تَعَبَّأَ وَ أَعَدَّ وَ اسْتَعَدَّ

لِوِفَادَةٍ إِلَى مَخْلُوقٍ

رَجَاءَ رِفْدِهِ

وَ طَلَبَ نَائِلِهِ وَ جَوَائِزِهِ وَ فَوَاضِلِهِ وَ نَوَافِلِهِ

فَإِلَيْكَ‏ يَا سَيِّدِي

وِفَادَتِي وَ تَهْيِئَتِي وَ تَعْبِئَتِي وَ إِعْدَادِي وَ اسْتِعْدَادِي

رَجَاءَ رِفْدِكَ وَ جَوَائِزِكَ وَ نَوَافِلِكَ

فَلَا تُخَيِّبِ الْيَوْمَ رَجَائِي

يَا مَنْ لَا يَخِيبُ عَلَيْهِ سَائِلٌ

وَ لَا يَنْقُصُهُ نَائِلٌ

فَإِنِّي لَمْ آتِكَ الْيَوْمَ

بِعَمَلٍ صَالِحٍ قَدَّمْتُهُ

وَ لَا شَفَاعَةِ مَخْلُوقٍ رَجَوْتُهُ

وَ لَكِنْ

أَتَيْتُكَ

مُقِرّاً بِالظُّلْمِ وَ الْإِسَاءَةِ

لَا حُجَّةَ لِي وَ لَا عُذْرَ

فَأَسْأَلُكَ

يَا رَبِّ

أَنْ تُعْطِيَنِي مَسْأَلَتِي

وَ تَقْلِبَنِي بِرَغْبَتِي

وَ لَا تَرُدَّنِي مَجْبُوهاً وَ لَا خَائِباً

يَا عَظِيمُ يَا عَظِيمُ يَا عَظِيمُ

أَرْجُوكَ لِلْعَظِيمِ

أَسْأَلُكَ يَا عَظِيمُ

أَنْ تَغْفِرَ لِيَ الْعَظِيمَ

لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

وَ ارْزُقْنِي خَيْرَ هَذَا الْيَوْمِ الَّذِي شَرَّفْتَهُ وَ عَظَّمْتَهُ

وَ تَغْسِلَنِي فِيهِ مِنْ جَمِيعِ ذُنُوبِي وَ خَطَايَايَ

وَ زِدْنِي مِنْ فَضْلِكَ

إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ.

شنبه 27 تير 1394برچسب:مُدّ, :: :: نويسنده : علی

مُدّ.

[ م ُدد ]
(ع اِ)

مُدّ، پُریِ دو کفّ است از طعام.
(رسالۀ اوزان و مقادیر مقریزی).

پیمانۀ یک منی.
(زمخشری از یادداشت مؤلف).

قسمی پیمانه است و اصلش اینکه شخص دو [ کف ] دستش را بازکند و آن را از طعامی پر کند.

ج، امداد، مداد، مُدَد، مِدَد، مَدَدَة است.

و در مورد وزن هر مدّ شش قول است که با حساب اعشاری بدین شرح است:

قول نخست:

هر مد برابر یک رطل و ربع رطل ٩٠ مثقالی است معادل با ٣٨٦/٦٠٢ گرام .

قول دوم:

هر مد برابر یک و ربع رطل ٩١ مثقالی و معادل ٣٩٠/٨٩٧ گرام است.

قول سوم:

هر مد یک رطل و ثلث رطل ٩٠ مثقالی و معادل ٤١٢/٥٦٣ گرام است.

قول چهارم:

هر مد یک رطل و ثلث رطل ٩١ مثقالی و معادل ٤١٦/٨٥٨ گرام است.

قول پنجم:

هر مد دو رطل ٩٠ مثقالی معادل ٦١٨/٥٦٢ گرام است.

قول ششم:

در مذهب امامیه هر مد ٢٠٢/٥ مثقال و معادل ٦٩٤/٨٨٣ گرام است.

در مذهب فقیه حلی [ علامه ] و شیخ جعفر کاشف الغطاء هر مد ٢٠٤ و سه ربع مثقال و معادل ٦٩٤/٨٨٣ گرام است.
(از متن اللغة).

- مد نبی; سه کیلجه; یعنی صاعی و نیم باشد.
(یادداشت مؤلف).

مد نبی، چار یک صاع است. (منتهی الارب ).

مد:

رطل و ثلث بالعراقي و قيل هو رطلان.
(بحر الجواهر).

پيمانه اي است به اندازۀ دو رطل نزد اهل عراق و يک رطل و ثلث رطل نزد اهل حجاز.
(از زمخشري)
(از منتهي الارب)
(از مهذب الاسماء).

يا مقدار پري دو دست مرد ميانه چون هر دو کف را پر کند و همين است وجه تسميۀ آن.
(از منتهي الارب).

سيدمحمد مؤمن در رسالۀ مقادير گويد:

در کتب فقه مد که پيمانه اي است برابر يک من يا نزديک به آن، به تقريب تحقيق زکات مال و زکات فطر و به تقريب بعضي از کفارات و غير آن مذکور سازند. و مد بنابر آنچه در قاموس و صحاح مذکور است دو رطل عراقي است و معتبرين فقهاء [ شيعه ] چون شيخ مفيد در ارشاد و شيخ شهيد در کتاب دروس، مد را دو رطل و ربع عراقي بيان نموده اند. پس مد بنابر قول فقهاي عظام دويست و نود و دو درهم خواهد بود. در دروس نيز تصريح به اين معني فرموده. و بنابر تفسير و بيان اهل لغت يک مد دويست و پنجاه و هفت درهم و يک بخش از هفت بخش يک درهم است. و شايد که اختلاف مزبور که در بيان مذکور شد به حسب زمانها يا امري ديگر باشد ... صاحب قاموس در بيان مد آورده که آدمي که دست و انگشتان او در بزرگي و کوچکي ميانه باشد هرگاه که هر دو دست خود را از غله پر سازد چنانکه انگشتان را دراز کرده باشد مقدار پيمانه مذکور است و دعوي نموده که من تجربه کرده ام و اين را موافق يافته ام. و صاحب اين رساله گويد که آنچه صاحب قاموس آورده و دعوي تجربه نموده در برنج و ذرت و بعضي از اجناس موافق نيست، مقدار مذکور کمتر ازدو رطل بود، بعضي نزديک به ربع سيه از دو رطل کم ظاهر شد و بعضي از اين کمتر. اما آنچه گفتند در گندم، قدري موافق است چرا که مقدار گندم که هر دو دست را از آن پر کنند گاهي ده سيه و ده توله و گاهي اندکي کمتر از اين و گاهي اندکي بيشتر از اين ظهوريافت، و دو رطل نزديک به اين است ... پس اگر در بيان صاحب قاموس اندک تقييد و تخصيص مي بود اولي و اوضح بود.
(از فرهنگ نظام)
(از فرهنگ فارسي معين).

رجوع به نقود و فرهنگ دزي و مفاتيح العلوم شود.

شنبه 27 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

 

لَمَم.

[ ل َ م َ ]
(ع اِ)

نوعی از دیوانگی.

|| گناه صغیره.
گناه خرد.

|| نزدیکی به گناه.
منه قوله تعالی:

الّذین یجتنبون کبائر الاثم والفواحش الّا اللّمم.

|| زلّت.

***

و اللَّمَمُ‏:

الإلمام بالذنب الفينة بعد الفينة،

يقال:

بل هو الذنب الذي ليس من الكبائر،

و منه قوله تعالى‏:

الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَم‏

***

لمَ‏ّ

تقول:

لَمَمْتُ‏ الشي‏ء: جمعته و أصلحته،

و منه: لَمَمْتُ‏ شعثه.

قال تعالى:

وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلًا لَمًّا [الفجر/ 19]

و

اللَّمَمُ‏: مقاربة المعصية، و يعبّر به عن الصّغيرة،

و يقال:

فلان يفعل كذا لَمَماً.

أي: حينا بعد حين،

و كذلك قوله:

الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ‏ [النجم/ 32]

و هو من قولك:

أَلْمَمْتُ‏ بكذا.

أي: نزلت به،

و قاربته من غير مواقعة،

و يقال:

زيارته‏ إِلْمَامٌ‏.

أي: قليلة.

شنبه 26 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

داود پیغمبر.
(اِخ)

(David)

صاحب فصل الخطاب و پادشاه بنی اسرائیل و از انبیاء آن قوم و پدر سلیمان است و پیامبری و سلطنت را همچون پسرش سلیمان جمع داشت در بیت لحم به سال ١٠٨٦ یا ١٠٧١ ق.م. بزاد. ابتدا شبانی گوسفندان ایشا پدر خود کردی. در پانزده سالگی بشرط کشتن جالوت، دختر طالوت را نامزد کرد. طالوت قصد کرد که او را بکشد و او بگریخت و مخفی شد و پس از کشته شدن طالوت بجای وی نشست و هفت سال با پسر طالوت برآمد و چون او بقتل رسید بدون رقیب ماند و قدس و سوریه و قسمتی از جزیره را فتح کرد و ملک را توسعه بخشید. داود بزن اوریا از امرای خود دل باخت و شوی را بجنگ فرستاد تا در جنگ کشته شد و زن را بگرفت اما سپس پشیمان گشت و دیری توبه و استغفار داشت تا نزد خداوند مقبول افتاد. ابشالوم فرزند وی که از دختر طالوت بود برادرش عمغون را کشت و بر پدر عصیان گرفت اما در محاربه ای که افتاد بقتل رسید و قلب پدر را این واقعه خونین ساخت. داود را از اوریا پسری آمد که همان سلیمان است و کهترین فرزند اوست. داود بحسن الحان مشهور است و آوائی مؤثر داشت و در مزمار نواختن ماهر بود در ١٠٠٦ یا ١٠٠١ ق.م. در گذشته است، بهنگام خواب. اساس بیت المقدس را او نهاده است و گورش در خارج سور آن شهر واقع است.
(از قاموس الاعلام ترکی).
گویند ابیذقلس حکیم یونانی بروزگار او بوده است. و نیز گفته اند کوتاه قد و کم موی بوده است.
(الکامل).
خروج جالوت و دستبرد داود بر او و پادشاهی داود بر کنعانیان و نبوتش گویند بعهد کیقباد بوده است.
(فارسنامۀ ابن بلخی)
(تاریخ الحکماء قفطی).
گویند نخستین کس که «اما بعد» گفت و آن فصل الخطاب است داود بود و برخی گویند قس بن ساعدۀ ایادی است.
(الوزراء و الکتاب).
تمایل داود به زن اوریا در عداد روایات دیگر داخل تفاسیر شده و بدرجه ای رواج یافته که عنصر روایات مذهبی گردیده است.
(کلام شیلی).
در قرآن کریم چهارده مورد ذکر داود رفته است. صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: لقب او نبی الله الحاکم است و در احوال او چنین آرد: نسب او داود بن ایشی بن عوید بن یا عز بن سلحون بن نحشون بن عمی نادب بن رام بن حصرون بن فارض بن یهود بن یعقوب. و خدای تعالی پیغامبر را (محمد ص) گفت: فاذکر عبدنا داود. پادشاهی و نبوت او را بود و سلیمان را و یوسف را علیهم السلام. خدای تعالی او را فرمود که دین موسی نگاه دارد. و او را زبور فرستاد و به زبور اندر شریعت نیست جز توحید، و سخت عظیم عادل بود. و چون زبور خواندی از خوشی آواز او مرغان هوا کله بستندی از بالا. پس خدای تعالی او را بزن اوریا مبتلی کرد تا فرمودش بغزو اندر اوریا را بحرب اندر پیش تابوت بدارند و کشته شد بدان جایگاه که از پیش تابوت بهزیمت برنگشتندی چون خدای تعالی خواست که داود از آن گناه بداند، بعد از آنک زن اوریا را بازخواست، فرشتگان از محراب بیرون آمدند بدعوی کردن. داود آن سخن دریافت و بر گناه میگریست. قال الله تعالی: و هل اتاک نبأ الخصم اذ تسوّروا المحراب. تا بعد از حالها خدای تعالی توبت او بپذیرفت و او را خشنود کرد. و چون دوازده سال از مملکت داود برفت خدای تعالی لقمان را حکمت داد و سی سال با داود بود. روزی در پیش او رفت. داود زره همی کرد بدست خویش و آهن داود را چون موم نرم بود. لقمان ندانست که چه میکند و آن چیست و از حکمت واجب ندید سخن پرسیدن و خاموش بود تا تمام کرد و در لقمان پوشید تا ببیند. لقمان گفت: هذا جید للحرب و این سخن لقمان آن وقت گفت که: الصمت حکم و قلیل فاعله. یعنی خاموشی حکمتی است و کمتر بکار دارند. و داود از همۀ فرزندان سلیمان را پسندیده تر داشت بدان حکم زمین و گوسفندان که افتاد. و داود در آن زمان فرومانده بود تا سلیمان گفت زمین خداوند گوسفند را باید داد تا تعهد کند کشت خورده را و ریع آن بردارد و گوسفند خداوند کشت میدارد و نفع ایشان از شیر و پشم و غیره او را باشد. داود بدان شاد گشت. قال الله تعالی: و داود و سلیمان اذ یحکمان فی الحرث. بعد داود از صد سال عمر گذشته سلیمان را خلیفت کرد و بمرد و بروایتی مدت عمرش هفتاد سال گفته اند. والله اعلم.
(مجمل التواریخ و القصص).
حمدالله مستوفی آرد: یازدهم پشت یعقوب علیه السلام بعد از اشمویل او را در میان بنی اسرائیل قبولی پدید آمد و وحی بدو منزل شد. طالوت برو رشک برد قصد کشتن او کرد. داود بگریخت. علما طالوت را منع کردند. طالوت علما را بکشت بعد از آن پشیمان شد فایده نبود باستغفار بجنگ جباران رفت تا با پسران در آن جنگ کشته شد. داود به بیت المقدس آمد ملک برو قرار گرفت و خدای تعالی او را خلافت داد و زبور بدو فرستاد و او خوش آوازترین بنی آدم بود و چون زبور بآواز خواندی هرکه بشنیدی مجال گذشتن نیافتی. داود را نودونه زن بود. روزی مرغی در نظر او آمد در طلبش رفت از روزنی زن اوریا را بدید عاشق شد. اوریا را بجنگ فرستاد تا کشته شد. زن او بخواست. سلیمان از آن زن متولد شد. پس داود را از دعوی فرشتگان که بصورت آدمی پیش او آمدند و مرافعه داشتند معلوم شد که گناه کرده است. چهل روز در سجده زاری میکرد چنانک از گریۀ او گیاه برست حق تعالی توبۀ او قبول کرد و اوریا را زنده کرد تا داود را حلال کرد. در دین موسی روز شنبه ماهی گرفتن حرام بود. روز شنبه راه بر ماهی می بستند روز یکشنبه میگرفتند. داود ایشان را منع کرد مسموع نمی داشتند حق تعالی ایشان را مسخ کرد و خوک گردانید. داود میخواست تا سلیمان را وصی گرداند جهت آنکه پسران ازو مهتر داشت متردد بود جبرئیل آمد و مسئله ای چند آورد و گفت فرمان چنانست که از پسران تو هر کدام که این مسائل حل کنند وصی تو باشند دیگر پسران داود از آن عاجز شدند، سلیمان حل کرد و وصی پدر گشت. داود مسجد بیت المقدس بنا نهاد. چون اساس پیدا گشت درگذشت. عمرش صد سال و مدت ملکش چهل سال بود گویند چهل هزار رهبان متابعت او کردند.
(تاریخ گزیده).
ناصرخسرو در وصف بیت المقدس گوید: و میان جای مسجد درگاهی عظیمست بتکلف ساخته اند ... و ده در نیکو بر آن درگاه نهاده ... و گویند این درگاه را سلیمان بن داود علیه السلام ساخته است از بهر پدرش و چون بدرگاه درروند دو در سوی مشرق از آن دو در آنچه بر دست راست است یکی را باب الرحمة گویند و دیگر را باب التوبه و گویند این در است که ایزد سبحانه و تعالی توبۀ داودعلیه السلام را آنجا پذیرفت ...».
(سفرنامۀ ناصرخسرو).
و جای دیگر گوید: «... بر ساحت مسجد، نه بر دکان، جاییست چندانکه مسجدی کوچک بر جانب شمالی که آنرا چون حظیره ساخته اند از سنگ تراشیده و دیوار او ببالای مردی بیش نباشد و آنرا محراب داود گویند.
(سفرنامه).
صاحب حبیب السیر در سبب عشق داود به زن اوریا و فرستادن او بجنگ و کشته شدن وی و ازدواج داود با آن زن روایت دیگری نیز نقل کرده است بدین شرح که: بنابر قول بعضی از مفسران در زمان داود طریقۀ مؤاسات و محبت در میان سالکان بدرجه ای بود که اگر منکوحۀ شخصی در نظر دیگری مستحسن می آمد و از ناکح التماس طلاق میکرد، آن شخص بی تکلیف زوجه را مطلقه میساخت و داود نیز پس از خواهان شدن از اوریا خواست که زن را طلاق گوید و اوریا از غایت شرم سخن داود را رد نکرد و منکوحه را طلاق گفت و داود او را بعقد خویش درآورد و گویند سبب ذلت داود این بود که در آن باب قهر نفس و هوا نکرد و صبر پیشه نساخت. آنگاه صاحب حبیب السیر کیفیت مقتول شدن اوریا و ندامت داود را شرح میدهد و از مسجد اقصی و روابط پسر داود با پدر سخن میگوید. برای اطلاع بر آن تفصیل رجوع به حبیب السیر و نیز رجوع به خاندان نوبختی و عیون الاخبار و عقدالفرید و المصاحف البیان و التبیین شود. در قاموس کتاب مقدس آمده است: داود (بمعنی محبوب) جوانترین فرزندان یسا از سبط یهودا بود. که تقریباً در سنۀ ١٠٣٣ ق.م. در بیت لحم تولد یافت و یکی از مشاهیر است که در تاریخ مقدس و غیره مذکورست. عمر او بطور کمال در (اول سموئیل الی اول پادشاهان) ذکر یافته و حیات روحانی او نیز بقلم خودش در زبور مرقوم گشته «او مسح کردۀ خداوند» بود و خدای تعالی وی را اختیار کرد تا بعوض شاؤل پادشاه اسرائیل گردد. سالهای چندی قبل از جلوسش سموئیل مسن و محترم وی را برای این منصب مسح کرد (اول سموئیل) و خداوند روح خود را به وی کرامت فرمود بواسطۀ انقلابات و خطرهای مهلک وی را برای آن تخت مهیا فرمود و مدت شبانی خود را بواسطۀ دلیری و شجاعت و امانت و ایمان در خدا معروف ساخت و در ایام شباب بواسطۀ مهارت در موزیک و شجاعت و تدبیر در رفتار و حسن منظری که داشت به پای تخت خوانده شد. او گاه گاه خاطر شاؤل ملک را که مبتلی به مالیخولیا و حزن بود آسوده می نمود و پیشخدمت محبوب وی گردید (اول سموئیل). اما هنگام طلوع جنگ فلسطینیان چنین می نماید که مرخص شد تا دوباره گلۀ پدر خود را محافظت کند و بواسطۀ هدایت الهی خواست که اردوی سلطنتی را دیدنی نماید و بشجاعت تمام و ایمان بر جلیات پهلوان بلندقد غلبه نمود و با سرافرازی به بارگاه مراجعت نموده به نیل منصب نظامی نایل شد و میکال دختر شاؤل را تزویج کرد و در تمام اوقات کردار نیکوئی نمود و دمبدم محل اطمینان و محبت میگردید و حسد شاؤل سرانجام او را در پشت یهودیه متواری کرد و در آنجا دسته ای که عبارت از ششصد نفر مرد باشد جمع آوری کرد و در توجه و اطاعت کامل نگاه میداشت و فقط بضد دشمنان ملک بکار می برد، با وجود این شاؤل وی را با دشمنی اطفا ناپذیر تعاقب کرد و چون داود سزاوار نمیدانست که دست خود را بر پادشاه خود دراز کند با وجودی که بارها در قوۀ او بود، بنابراین مصلحت چنان دید که بزمین فلسطینیان رود. در آنجا وی را با تلطف پذیرائی کردند اما دشواری حال خود را در آن مکان آن قدر سخت یافت که بامانت خود نتوانست متحمل شود در آنوقت خبر وفات شاؤل و یوناتان رسید و راه او را برای تصرف تاج موعود گشود بنابراین فوراً وی را خانوادۀ یهودا در حبرون بپادشاهی انتخاب کردند و بعد از آن که مدت هفت سال جنگ نمود تمام اسباط اسرائیل وی را بپادشاهی انتخاب کردند و خود را در اورشلیم مستقل ساخت و بر پاکنندۀ خانوادۀ ملوکانه گردید که تا سقوط حکومت یهود باقی ماند. اخلاق سلطانی او از جهت امانت بخدا و مقاصد عظیمه ای که برای آن دعوت شد قابل ذکر است و صندوق عهد خدا را باظهارات عزت و سرور بشهر مقدس آورد. قواعد پرستش را منظم ساخت و بی اندیشۀ عظیم در آنها اهتمام فرمود و بی طرفداری، حکومت عادلانه نسبت بقوم خود جاری می نمود و ترقی قومی برای کامیابی عموم قوم میداد. حکمت و غیرت او مملکت یهودا را مستحکم نمود و ترتیب نظام و مهارت جنگ وی را نه تنها بر حمله وران مظفر نمود اما وی را مقتدر نمود تا حدود مملکت را امتداد دهد و بر تمام زمینی که در نبوت وعده شده بود و آن از بحر قلزم و مصر تا فرات بود (پیدایش،یوشع) و قوم خود را بتوسط غنیمتهایی که در جنگ تحصیل می نمود غنی میساخت و اسباب فراوان برای هیکل عالی که قصد داشت محض حرمت یهوه بنا نماید فراهم آورد و حال اینکه امتیاز برپا نمودن آن بسلیمان عطا شد. داود از تأثیرات فاسده که از کامیابی و قدرت بی حد یافت میشود کلا مستخلص نشد تجربه های او زیاد قوی بود و با وجودی که عموم رفتار او بخلاف سلاطین اطراف او بود باز بگناهان قبیح افتاد و مثل دیگران در آن زمان زنان متعدده میداشت و سالهای اخیر عمر او با نتایج قبیحۀ تعدد ازدواج تلخ گردید. گناهان او در ماجرای اوریا و بت شبع بسیاری قوی بود اما وقتی که از خواب غفلت بیدار شد در غبار خاکستر نشست و توبه نمود و توبیخ و تنبیه الهی را با فروتنی قبول کرد و رحمت از خدا طلبید و یافت. از آن پس محض مسکنت و عدم اعتماد بخود مورد رنجهای بسیار گردید اغتشاش و فسق و فجور و قتل در خانۀ او واقع شد (دوم سموئیل) و از حکایت تامار و امنون و ابشالوم معلوم میشود که چه غم عظیم و اندوه دلخراشی در قلب وی جای گرفته بود. یاغی گری آبشالوم و شبع و ادویناه و قحطی و طاعونی که قوم او مبتلی گردیدند و خطاهای یوآب و غیره اسباب آن شد که داود فریاد نماید: ای کاش چون کبوتر بالهائی داشتم آنوقت میپریدم و آرام میشدم (مزامیر). اما نتیجۀ امتحانات او نیکو بود پایداری و ثبات رفتار و فروتنی و نجات و تقوای اودر فقرۀ یاغی گری ادویناه بخوبی واضح و آشکارست. وصیت او به سلیمان در خصوص قتل یوآب و شمعی که شایستۀ مرگ بودند نه از روی انتقام بلکه بر مقتضای عدالت بود تهیه هایی که برای بنای هیکل دید و عبادتی که با جماعت نمود و بر تمام قوم ندا همی کرد که یهوه خدای اجدادتان را تبریک نمائید. تارک آن مرد خدا را با تاج زیبائی متوج میسازد و مدت چهل سال سلطنت نمود و در سن ٧١ سالگی وفات نمود و در شهر داود بر کوه صهیون مدفون گشت و مقبرۀ او فعلاً در آن شهر موجود است. قابلیت تحصیلات و استعداد فطری داود بسیار عالی بود عموم رفتار او با سخاوت و عدالت و تقوی و شجاعت و دلیری و ثبات و حلم و مهابت مزین بود و شخصی متقی و غیور و دین دار در امورات دولتی و جنگ جوئی و انشاء شعر مهارت تامی داشت. تمامی مکشوفات قلب خود را در مزامیرش با اخلاص کامل آشکار میکند و آنها اشعار ملهمۀ اویند که شامل توبه و اعتماد و توکل بخدا میباشند و دارای نبوات بسیارند و مادام که خدای تعالی را بر روی زمین کلیسائی هست این مزامیر از برای هدایت بندگان خدا در نهایت مناسبت خواهد بود. هر چند مزامیر وی در ابتدا بزبان عبرانی در وادیهای بیت لحم و بر فراز صهیون سرائیده میشد حالا بزبانهایی که در آن وقت معروف نبودند در نزد تمام مسیحیان در تمام دنیا سرائیده میشود وهمان اثر و شیرینی و طراوت را داراست. داود در اخلاق ملوکانۀ خود نمونۀ مسیح بود و ظفرها و فتوحات او ظل ظفرها و فتوحات ملکوت مسیح میباشد. سلسلۀ سلطنت او بطور روحانی در شخص عیسی تجدید شد که از طرف جسم از نسل او بود و بنابراین «فرزند داود» خوانده شد. ودر بارۀ او گفته شده است که بر تخت داود می نشیند.
(قاموس کتاب مقدس)

گویند آهن در دست او چون موم بوده است و سعدی در اشارۀ باین مطلب گوید:
چو لقمان دید کاندر دست داود
همی آهن بمعجز موم گردد
نپرسیدش چه میسازی که دانست
که بی پرسیدنش معلوم گردد
سعدی
و مولوی فرماید:
رفت لقمان سوی داود از صفا
دید کو میکرد ز آهن حلقه ها
جمله را در یکدگر درمی فکند
ز آهن و پولاد آن شاه بلند ....
- آل داود; فرزندان داود. اولاد و احفاد او
- آواز داود. رجوع به نغمۀ داود شود.
- صوت داود; آواز داود. رجوع به نغمۀ داود شود.
- نغمۀ داود; آوای خوش و صوت دلکش داود.



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 74
بازدید ماه : 1727
بازدید کل : 105765
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content