یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان

دُنیـی آن قدر ندارد که بَرو رَشـک بَرَند
یا وجود و عَدَمش را غمِ بیهوده خورند

نـظر آنان که نکردند درین مُشتی خـاک
الحقّ انصاف توان داد که صاحب نظرند

عـــارفــان هـر چـه ثباتـی و بقایـی نکُــند
گر همه مُلکِ جهان ست به هیچش نخرند

تــا تَـــطـاوُل نـپـسـنـدی و تـکـبّـر نـکُـنـی
که خدا را چو تو در مُلک، بسی جانورند

این سرایی ست که البتّه خَلَل خواهد کرد
خُـنُـک آن قـوم کـه در بـنـدِ سـرای دگرند

دوستی با که شنیدی که به سَر بُرد جهان؟
حــقّ عـیـان سـت ولـی طایفه‌ای بیــبَصَرند

ای که بر پُشتِ زمینی، همه وقت آنِ تو نیست
دیـگـــران در شــکــمِ مــــادر و پُـشـتِ پــدرنـد

گوسفندی بَرَد این گرگِ مُـعَـوَّد هر روز
گوسفندانِ دگـر، خیره در او میــنگرنـد

آنکه پای از سَرِ نَخوَت ننهادی بر خاک
عاقبت خـاک شد و خلق بِدو میــگـذرنـد

کــاشــکـــی قـیمـتِ اَنفـاس بدانندی خلق
تا دمی چند که مانده ست غنیمت شمرند

گُـلِ بیـخار مـیسّر نشود در بستان
گُلِ بیخارِ جهان مردمِ نیکو سیَرَند

«سـعـدیــا» مَـردِ نکونـام نمیرد هـرگـز
مُرده آن ست که نامش به نکویی نَبَرَند

دو شنبه 31 فروردين 1394برچسب:مَن یَزید, :: :: نويسنده : علی

مَن یَزید.
[ م َی َ ]
(ع جملۀ اسمیۀ استفهامی)
(در فارسي جانشين اسم شده است.)

مخفف «هل مَن یَزید؟»، یعنی آیا کسی هست که زیاده کند.

|| (اِ مرکب)

نوعی از بیع که هر که از دیگر خریداران قیمت زیاده دهد خرید نماید.
حراج.
مزایده

بی معرفت مباش که در مَن یزیدِ عشق
اهـــــلِ نـظـر مـعـامـلـه بـا آشـنـا کـنـنـد
حافظ

تورانشهِ خجسته که در مَن یَزیدِ فضل
شـد مـنّـتِ مَـواهِـبِ او طـوقِ گـردنــــم
حافظ

- به من یزید فروختن:
حراج کردن.

جانان مده اگر دو جهانت دهند از آنک
یـوسـف بـه مَـن یَـزیـد نـشـاید فروختن
میرخسرو

- به من یزید نهادن:
در من یزید نهادن.
در حراج گذاشتن.
به حراج قرار دادن.
به مزایده گذاشتن.

- من یزید کردن:
افزودن خواهی در بها.
حراج کردن.
زیاده طلبی کردن در قیمت.

|| فروخت کالا.

|| بازار.

سه شنبه 18 فروردين 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

کمش.
[ ک َ ]
(ع ص)

مرد تیزرو و سبک و کافی.
مرد سریع.

سه شنبه 18 فروردين 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى

عَنْ يَحْيَى بْنِ عُقْبَةَ الْأَزْدِيِّ

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ الصّادق ع

قَالَ

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ الباقر ع

مَثَلُ الْحَرِيصِ عَلَى الدُّنْيَا كَمَثَلِ دُودَةِ الْقَزِّ

كُلَّمَا ازْدَادَتْ عَلَى نَفْسِهَا لَفّاً

كَانَ أَبْعَدَ لَهَا مِنَ الْخُرُوجِ

حَتَّى تَمُوتَ غَمّاً

قَالَ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ ع

كَانَ فِيمَا وَعَظَ بِهِ «لُقْمَانُ» ابْنَهُ

يَا بُنَيَّ

إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا قَبْلَكَ لِأَوْلَادِهِمْ

فَلَمْ يَبْقَ مَا جَمَعُوا

وَ لَمْ يَبْقَ مَنْ جَمَعُوا لَهُ

وَ إِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مُسْتَأْجَرٌ

قَدْ أُمِرْتَ بِعَمَلٍ

وَ وُعِدْتَ عَلَيْهِ أَجْراً

فَأَوْفِ عَمَلَكَ

وَ اسْتَوْفِ أَجْرَكَ

وَ لَا تَكُنْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ شَاةٍ

وَقَعَتْ فِي زَرْعٍ أَخْضَرَ

فَأَكَلَتْ

حَتَّى سَمِنَتْ

فَكَانَ حَتْفُهَا عِنْدَ سِمَنِهَا

وَ لَكِنِ

اجْعَلِ الدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ قَنْطَرَةٍ

عَلَى نَهَرٍ جُزْتَ عَلَيْهَا

وَ تَرَكْتَهَا

وَ لَمْ تَرْجِعْ إِلَيْهَا آخِرَ الدَّهْرِ أَخْرِبْهَا

وَ لَا تَعْمُرْهَا فَإِنَّكَ لَمْ تُؤْمَرْ بِعِمَارَتِهَا

وَ اعْلَمْ

أَنَّكَ سَتُسْأَلُ غَداً

إِذَا وَقَفْتَ بَيْنَ يَدَيِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ

عَنْ أَرْبَعٍ

شَبَابِكَ فِيمَا أَبْلَيْتَهُ

وَ عُمُرِكَ فِيمَا أَفْنَيْتَهُ

وَ مَالِكَ مِمَّا اكْتَسَبْتَهُ

وَ فِيمَا أَنْفَقْتَهُ

فَتَأَهَّبْ لِذَلِكَ

وَ أَعِدَّ لَهُ جَوَاباً

وَ لَا تَأْسَ عَلَى مَا فَاتَكَ مِنَ الدُّنْيَا

فَإِنَّ قَلِيلَ الدُّنْيَا لَا يَدُومُ بَقَاؤُهُ

وَ كَثِيرَهَا لَا يُؤْمَنُ بَلَاؤُهُ

فَخُذْ حِذْرَكَ

وَ جِدَّ فِي أَمْرِكَ

وَ اكْشِفِ الْغِطَاءَ عَنْ وَجْهِكَ

وَ تَعَرَّضْ لِمَعْرُوفِ رَبِّكَ

وَ جَدِّدِ التَّوْبَةَ فِي قَلْبِكَ

وَ اكْمُشْ فِي فَرَاغِكَ

قَبْلَ أَنْ يُقْصَدَ قَصْدُكَ

وَ يُقْضَى قَضَاؤُكَ

وَ يُحَالَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ مَا تُرِيد

سه شنبه 18 فروردين 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

ذوالکفل.
[ذُل ک ِ ]
(اِخ)

نام یکی از انبیاء بنی اسرائیل از ذریۀ ابراهیم، نام او دوبار در قرآن کریم آمده است

و اسماعیل و ادریس و ذا الکفل کلّ من الصّابرین.
و اذکر اسماعیل و الیسع و ذا الکفل و کلّ من الاخیار.

بعضی گویند او الیاس است و برخی گویند زکریا ست و گروهی گفته اند یوشع است و پاره ای گویند حزقیل است و جمعی گفته اند یونس بن متی است وفاسی در شرح الدلائل گوید بقول بعضی او از جانب خدای تعالی مبعوث بپادشاهی کنعان نام شد و او وی را به ایمان خواند و او را پایندانی و کفالت بهشت کرد و بخط خویش ضمانت نامه نبشت. و ثعالبی در مضاف و منسوب گوید، در نام او مفسرین خلاف کرده اند، بقولی نام او بشیر بن ایوب است و خدای تعالی او را پس از ایوب پیغامبری داد و جایگاه او بشام بود و گور او بدیه کفل حارس از اعمال نابلس است و این روایت ملک المؤید صاحب حماة است و بگفتۀ جمعی او یکی از صلحاء بود که او را در شمار انبیا آرند از آنروی که علم او بپایۀ علوم آنان بود. لکن بیشتر بر آنند که او خود پیغامبر بوده است و صاحب معالم التنزیل از حسن و مقاتل روایت کند که او را از آن ذوالکفل نامند که کفالت هفتاد نبی کرده است. و بعضی گویند از آنروی که او نذر کرد که بروزی صد رکعت نماز گذارد و چنان کرد. و نیز در تلقب او گفته اند که وجه آن است که کسائی مانند کفل در برداشت و نیز وجوه دیگر گفته اند. و میرخواند در حبیب السیر گوید: بنا بر اصح او غیر حزقیل والیسع بلکه وصیّ الیسع است و به نبوّت بر کنعانیان فائز گردید و امروز ذوالکفل نام محلی است میان حلة و بغداد نزدیک برص و بدانجا قبه ای که گویند قبر ذوالکفل است و مزار است. در متون الاخبار در باب وجه تسمیه و کیفیت قصۀ آن پیغمبر بزرگوار وجوه متعدده سمت تحریر یافته چون این مختصر گنجایش تمامی آن روایات ندارد خامه مشکین شمامه بر ایراد یک قول اختصار مینماید: نقل است که حق سبحانه و تعالی ذوالکفل را خلعت نبوت کرامت فرموده بهدایت کنعانیان و متابعان ایشان که در سلک ملوک عمالقه انتظام داشتند و دعوی الوهیت کرده ذوالکفل در آن مملکت از وهم کنعان پوشیده و پنهان طوایف ایشان را بقبول دین کلیم و طریق مستقیم دعوت میفرمود و ملک از این معنی وقوف یافته ذوالکفل را طلبیده و گفت این چه نوع سخنان است که از تو بمن میرسانند آنجناب جواب داد که من خدای تعالی را به یگانگی می پرستم و مردم را بوحدانیت او میخوانم کنعان در غضب رفته ذوالکفل را به قتل تهدید نمود آن جناب گفت تو خشم خود را به آب حلم منطفی ساز تا سخنی بگویم ملک او را اجازت تکلم نموده ذوالکفل بعد از حمد و ثنای باری تعالی گفت ای ملک تو دعوی الوهیت میکنی این کار از دو صورت بیرون نیست یا خود را خدای تمام خلق گمان برده ای یا خدای همین قوم که تابعند به ربقۀ تو بر شق اول بایستی اقطار جهان مطیع تو بودندی و حال آنکه همچنین نیست و بر شق ثانی بیان فرمای که خدای سایر معشر کیست کنعان از جواب این سخنان هدایت نشان عاجز گشته ذوالکفل را گفت تو چه میگوئی گفت من میگویم که پروردگار تو و آفرینندۀ جمیع افراد انسان و جمیع مخلوقات خالق بر کمال است صانعی است که طبقات سموات برافراشتۀ ید قدرت اوست و صورت شمس و قمر و جمیع کواکب نورگستر نگاشتۀ ید قدرت اوست و تمامی دوابّ و حیوانات بری و بحری را اقسام لطفش روزی رسانیده ای ملک حذر کن از عقاب او و بپرهیز از عذاب او کنعان گفت چه باشد جزای کسی که عبودیت این پروردگار نماید و ابواب توبه و استغفار بروی خود بگشاید جواب داد که بهشت عنبرسرشت، شمه ای از اوصاف درجات جنت بیان کرد کنعان باز پرسید که چیست سزای بنده ای که نسبت بدین آفریدگار طریق عصیان ورزد و خود را از جملۀ بندگانش نشمارد؟ ذوالکفل جواب داد که عذاب جهنم و عذاب الیم و مجملی از صفات درکات دوزخ در حیز تعداد آورد کنعان را از استماع این سخنان رقت بینهایت دست داد ذوالکفل را گفت تو متکفل میشوی که اگر من بوحدانیت حق تعالی و نبوت تو اعتراف نمایم و سالک عبادت گردم خدای تعالی مرا از عذاب دوزخ بدین نعیم بهشت رساند ذوالکفل گفت بلی و به التماس ملک در این باب وثیقه ای نوشته تسلیم کنعان نمود آنگاه کنعان غسل کرد و جامه های پاک پوشید و کلمۀ طیبۀ شهادت بر زبان راند و تعلیم احکام شریعت صیام ایام و قیام لیالی را شعار و دثار خود ساخته بلکه هم در آن چند روز از سر ملک و مال درگذشت و پنهان از قوم به اخیار و زاهدین و سالکان طریق یقین ملحق گشته و بعضی از امرا و لشکر از عقب کنعان شتافته او را یافتند و بدستور معهود در پیش او روی نیاز بر زمین نهادند کنعان ایشان را ازاین حرکت منع کرد گفت بدانید که من به یگانگی پروردگار عالمیان ایمان آورده ام باید که شما نیز متابعت من نمائید تا راه راست یابید آن جماعت نصیحت او را بسمع رضا قبول نموده زبان بکلمۀ توحید جاری گردانیدند و هم در آن اوان کنعان پهلو بر ناتوانی نهاده کتابتی را که ذوالکفل بدو نوشته بود و ضمان بهشت جاودان شده بملازمان خود سپرده و وصیت کرد که آن صحیفه را با او در قبر نهند چون کنعان فوت شد آن جماعت بموجب وصیتش عمل نمود فرشته ای همان روز آن نوشته را بفرمان الهی بیرون آورد از قبر و بذوالکفل که از وهم کفار در زاویۀ افتقار بود رسانید و گفت ایزد تعالی میفرماید که ما بمحض عنایت خود بدانچه از کنعان متکفل شده ای وفا کردیم و بجمیع اولیاء و اهل طاعت خویش بر این موجب بتقدیم میرسانیم بعد از آن ذوالکفل بمیان مردمان رفت و فی الحال جمعی از متابعان کنعان آن جناب را گرفتند که تو اعتقاد پادشاه ما را بفساد آوردی با او غدر کردی. ذوالکفل جواب داد که من ملک را از طریق غوایت بجادۀ هدایت رسانیده متکفل شدم که خدای تعالی او را بجنت اعلی رساند و کنعان در این روز که فوت شده ملازمان بموجب وصیتش صحیفه ای را که در باب تکفل خود نوشته بودم با او در قبر نهادند و حضرت غافرالذنوب چنانچه کفیل شده بودم کنعان را ببهشت رسانیده آن صحیفه را باز بمن فرستادند آنگاه آن نوشته را به آن مردم نمود گفت دست از ضرار من باز دارید تا وقت آنکه اصحاب شما که از عقب ملک رفته اند باز آیند اگر بعد از آمدن ایشان صدق سخن من بر شما ظاهر شود اطاعت و متابعت من نمایید و الا آنچه مقتضای رای شما باشد بتقدیم رسانید آن جماعت را این سخن مقبول افتاد ذوالکفل را در محبس باز داشتند تا مردمی که از عقب کنعان رفته بودند باز آمدند آن طایفه چون کیفیت فوت ملک را چنانچه واقع بود از ذوالکفل شنودند و آن صحیفه را دیده گفتند آنچه ذوالکفل میگوید در حق او راست است و این همان صحیفه است که ذوالکفل برای او نوشته بوده در قبر نهاده بودیم لاجرم آن مردم بقدم اعتذار پیش آمده در آن روز صد و بیست هزار کس بذوالکفل ایمان آوردند و دست در دامان متابعتش زده ترک اصنام کردند و ایضاً ذوالکفل آن طایفه را بجنت الماوی هادی و مهدی شد و ایشان را شرایط احکام اسلام تعلیم فرمود و بدین اسباب ایزد تعالی آن جناب را ذوالکفل خواند مدت عمر ذوالکفل هفتاد و پنجسال بود. و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: بمناسبت بودن وی یکی از انبیاء بنی اسرائیل نام او در قرآن کریم آمده است. و با این که این کلمه عربی است در امر اصل عبرانی آن اختلاف است و گمان میرود که او حزقیل باشد. وی بعد از الیسع مبعوث نبوت شده است. بروایتی قبر او در بتلیس است و نیز در شام و بعض جاهای دیگر گفته اند. و برخی از متتبعین جدید تاریخ برآنند که ذوالکفل از بنی اسرائیل نیست و افکار و مواعظ و معتقدات وی با بنی اسرائیل مخالف باشد و آنرا منسوب به یکی از قبائل عرب گمان برده و نبوت او را نیز انکار کنند.

رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص ٤٣٥ ،٤٢٦ ،٢٠٥ ،١٩٨ ،١٩٧ و جوالیقی ، جزء ص ٧ ص ٢٩٩ و معجم البلدان، ذیل کلمۀ ملاحة. و نزهة القلوب حمدالله مستوفی ج ٣ ص ١٩٥ و حبیب السیر جزء١ از ج ١ ص ٤٠ و قاموس الاعلام ترکی و المرصع ابن الاثیر شود.

|| نام مردی از بنی اسرائیل که حریص بمحرمات بود لکن سپس توبه کرد و گفت والله لااعصی الله ابداً و قضا را همان شب وفات یافت و صباح این جمله را بر در خانۀ او نوشته دیدند که: ان الله قد غفر لذی الکفل. (المرصع ابن الاثیر)

دو شنبه 17 فروردين 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

از کتاب شرح خطبۀ متقین در نهج البلاغة
تألیف سید مجتبی علوی تَراکِمه ای

عبدالله فرزند هارون الرشيد كه پدر او را مأمون لقب داد، پس از قتل برادرش محمد كه امين لقب داشت ... فرمان داد، سر بريدۀ برادرش را، در مجلس عام بر نيزه كشند، تا حس انتقام او بيشتر ارضاء گردد، از پى اين فرمان، دستور ديگرى، صادر نمود و آن اينكه هر كس، خواهان جايزه است، بايد اول اين سر را لعنت كند، سپس جايزه بگيرد. از آن پس هر كس كه در مجلس حضور مى يافت، براى خوشايند خليفه و اخذ جايزه، سر و صاحب آن را لعن مینمود. اين عمل براى عبدالله مأمون بسى لذت بخش بوده و به خود میباليد كه توانسته است، اينگونه حريف رياست خود را مغلوب نموده، از او انتقام بگيرد.

پس از گذشت اندى، روزى پيرمردى خراسانى كه دل پردردى، از رفتار ظالمانۀ حكومت بنى عباس داشت، وارد مجلس شد و طبق معمول، نخست به سوى سر رفت، تا او را لعنت كند و جايزه بگيرد، با لحن خاص خراسانى ها گفت:
خدا تو و پدرت و پدر پدرت را لعنت كند،
جمعيت حاضر، از شنيدن چنين لعنى، به خنده افتادند. مأمون با ديدن اين منظره، از كار خود شرمنده شد، دستور داد، فوراً سر را از نيزه فرود آورده، تا بيش از اين موجب خندۀ ديگران و شرمندگى خود نگردد. ...

دو شنبه 17 فروردين 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

... و بنا بر اين جملۀ

" ... تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ ..."،

با در نظر گرفتن اينكه " تَجافى " به معناى اجتناب و دورى است، و " جُنوب " جمع جَنب به معنى پهلو است و " مَضاجِع " جمع مَضجَع به معناى رختخواب و محلّ استراحت است، كنايه میـشود از اينكه مؤمنين خواب خود را ترك میـكنند، و به عبادت خدا میـپردازند. ...

دو شنبه 17 فروردين 1394برچسب:نحیف, :: :: نويسنده : علی

در خطبة المتّقین آمده:

« ... أجسادُهُم نَحیفَةٌ ... »

نحیف .
[ ن َ ]
(ع ص)

لاغر.
نزار.
خَوَل.
مرد عاجز.
قَضیف.
ضاویّ.
تکیده.

ج، نِحاف، نُحَفاء.

|| نااستوار.
نامحکم.
سست.

قال اللَّيثُ:

نَحُفَ‏ الرّجل‏

يَنْحُفُ‏

نحافة

فهو نَحِيفٌ‏ قَضِيفٌ ضَرِبٌ قليل اللّحم‏ ...

شنبه 15 فروردين 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

[اقوال مختلف در باره مقصود از" حنث عظيم " كه اصحاب شمال بر آن اصرار میورزيدند]
" وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ" در مجمع البيان میگويد:
كلمه" حنث " به معناى شكستن عهد و پيمان مؤكد به سوگند است، و اصرار در شكستن چنين عهدى به اين است كه: به اين عمل ناستوده هم چنان ادامه دهد، و به هيچ وجه دست از آن برندارد.
و شايد اين معنا از سياق استفاده بشود كه اصرار بر حنث عظيم عبارت است از اينكه استكبار از پرستش و بندگى پروردگار خود دارند، عبادتى كه بر حسب فطرت بر آن پيمان بسته بودند، و در عالم ذر بر طبق آن ميثاق داده بودند، و در عين سپردن چنين پيمانى فطرى غير پروردگار خود را اطاعت كنند، و اين پيمان شرك مطلق است.
بعضى هم گفته ‏اند:
اصلاً كلمه" حنث " به معناى گناه عظيم است، و اگر با اين حال كلمه مذكور را به وصف عظيم توصيف كرده، با اينكه عظيم در معناى خود كلمه خوابيده، براى مبالغه است، و منظور از حنث عظيم شرك به خدا است.
بعضى ديگر گفته ‏اند:
حنث عظيم به طور كلى به معناى هر گناه كبيره است.
بعضى هم گفته ‏اند:
سوگند خوردن بر اين ادعا است كه قيامت دروغ است، و اين سوگند در آيه شريفۀ
" وَ أَقْسَمُوا بِاللهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللهُ مَنْ يَمُوتُ "
حكايت شده میفرمايد:
مشركين سوگندهاى غلاظ و شدادى به خدا میخورند كه خدا مردگان را زنده نمیكند،
ولى
لفظ آيۀ مورد بحث مطلق است، نه از آن خصوص عهدشكنى متبادر است، و نه شرك به خدا، و نه گناهان كبيره، و نه سوگند بر نبودن معاد، و چون آيه مطلق است پس با احتمال ما بهتر میسازد كه گفتيم: عبارت است از
«اطاعت غير خدا»
كه اين نيز مطلق است و شامل همۀ آن احتمالات میشود.
ترجمۀ تفسیر المیزان

*****************************

حنث .
[ ح ِ ]
(ع اِ)

بزۀ بزرگ .
بزه .
اثم .
ذنب .

و کانوا یصرون علی الحنث العظیم .

|| خلاف در سوگند.
خلف در یمین .
ج ، احناث

و آل مهلب هرگاه که بحق مهلب سوگند یاد کردندی حنث را بدان راه نبودی . (تاریخ بیهق).

|| ادراک و بلوغ .
تکلیف .
حد بلوغ .
حد تکلیف .
بتکلیف .
گویند: بلغ الغلام الحنث .
بتکلیف رسید آن کودک .

|| (مص)
بزه مند شدن .

|| میل کردن از حق بباطل .

|| میل کردن از باطل بحق یا از حق بسوی باطل .

|| خلاف سوگند کردن .
سوگند دروغ کردن .
دروغ شدن سوگند.
وفا نکردن بموجب سوگند.

شنبه 15 فروردين 1394برچسب:یوشع, :: :: نويسنده : علی

یوشع .
[ ش َ ]
(اِخ)

نام پسر نوح پیغمبر.
(ناظم الاطباء).

یوشع .
[ ش َ ]
(اِخ)

گفته اند نام همان کسی است که به شباهت و شکل عیسی درآمد و به دار آویخته و کشته شد.
(از کامل ابن اثیر چ جدید بیروت ص ٣١٨).

یوشع .
[ ش َ ]
(اِخ)

ابن نون بن افراهم بن یوسف بن یعقوب .
صاحب موسی و خلیفۀ او که در حیاتش نوبت به وی منتقل گردید.
(از منتهی الارب).
یوشع بن نون وصی حضرت موسی (ع) ابن افراهم بن یوسف (ع).
(از حبیب السیر).
پیغمبری معروف.
(دهار).
یوشع پس از مرگ هارون سه سال وصی موسی شد. موسی با یوشع اندر بیابان برفت. باد و تاریکی برآمد. موسی یوشع را در کنار گرفت و در میان پیراهن ناپدید گشت. یوشع بازگردید و بنی اسرائیل را گفت. گفتند موسی را بکشتی. او را بگرفتند و ده موکل بر وی کردند تا خدای تعالی در خواب بنمود که موسی را اجل رسید. یوشع را رها کردند و خدای تعالی او را پیغامبری داد و بنی اسرائیل را از تیه بیرون آورد در عهد منوچهر و به حرب جباران برد. آنان حیلت کردند و زنان نیکو را به سپاه بنی اسرائیل فرستادند تا ایشان زنا کنند و هلاک شوند و خدای تعالی سه روزه طاعون بر ایشان افکند بدان گناه. و بسیاری هلاک شدند در آن سه روز. یوشع ولایت جباران بستد و بسیار جایی دیگر و بنی اسرائیل را بازپس آورد. و چون عمر یوشع به ١٢٨ سال رسید بمرد. پیغمبری مرسل بود مستجاب الدعوه و از بعد او کالوب بن یوفنا بود.
(از مجمل التواریخ والقصص صص ٢٠٥-٢٠٣).
یعقوب و ... یوشع و یسع همگی اعجمی هستند.
(از المعرب جوالیقی ص ٣٥٥).
در تواریخ آمده است که هارون و یوشع بن نون برای حضرت موسی نویسندگی می کردند.
(صبح الاعشی ج ١ ص ٣٩).
او وصی موسی بود و با مردم کنعان جنگ می کرد و برای این که جنگ را به پایان آرد به خورشید امر توقف داد (رد شمس) و گویند یسع که در قرآن آمده هموست و باز گویند عمه زادۀ موسی بود.
(یادداشت مؤلف)
و رجوع به فهرست حبیب السیر و قاموس کتاب مقدس و آثارالباقیه ص ٧٥ شود.

 



آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content