یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان

رفاء. [ رِ ] (ع اِمص) سازگاری. (دهار). اتفاق. حسن اجتماع. سکون. طمأنینه. سازواری. سازوار آمدن. سازگاری. پیوستگی. برچسبانی.

- بالرِّفاءِ والبنین;
دعایی است به تازه داماد یا تازه عروس: خداوند شما را به یکدیگر مهربان کناد و پسران دهاد. (یادداشت مؤلف).

الكافي

ج 5

ص 568

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ الْبَرْقِيِّ رَفَعَهُ قَالَ

لَمَّا زَوَّجَ رَسُولُ اللهِ ص فَاطِمَةَ ع

قَالُوا:

بِالرِّفَاءِ وَ الْبَنِينَ.

فَقَالَ:

لَا، بَلْ عَلَى الْخَيْرِ وَ الْبَرَكَة.

شنبه 30 مرداد 1395برچسب:تسمیة, :: :: نويسنده : علی

تسمیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص) نام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). نامیدن و به نامی خواندن و نام نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نام نهادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نام گذاشتن برای کسی. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || بسم الله الرحمن الرحیم گفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذکر نام خدا. (از متن اللغة). آوردن شروع کنندۀ کار نام خدا را. (از اقرب الموارد) (از المنجد).

چهار شنبه 20 مرداد 1395برچسب:اشتمال, :: :: نويسنده : علی

اشتمال.

[ اِ ت ِ ]

(ع مص)

در خود پیچیدن جامه را.
جامه را در خود پیچیدن و آن را به دور تمام بدن بستن چنانکه دست از آن خارج نشود و آن اشتمال صماء است.

|| اشتمال امری بر کسی یا چیزی; احاطه کردن امر او را.
فرا گرفت او را و احاطه نمود.
فراگرفتن.
شامل بودن و فراگرفتن و دارا بودن.

|| اشتمال مردی; شتابیدن او.
اشتمل الرجل; بشتافت.

|| اشتمال بر شمشیر; زیر جامۀ خود کردن آن را.

|| اشتمال در حاجت; آمادۀ آن شدن.

|| اشتمال بر فلان; او را حفظ کردن.

سه شنبه 19 مرداد 1395برچسب:, :: :: نويسنده : علی

احفاد. [ اَ ] (ع اِ) جِ حافِد و حَفَد. دختران. || فرزند زادگان. نبیرگان. نَبَسه گان اولاد.
راه اولاد و احفاد او بازدادند تا بتعهد او قیام مینمودند. (ترجمۀ تاریخ یمینی).
تیر چرخی ... بیک پسر جغتای رسید که محبوب ترین احفاد چنگیز بود. (جهانگشای جوینی).

|| یاران. خادمان.

دو شنبه 18 مرداد 1395برچسب:, :: :: نويسنده : علی

نَدیَّة.

[ ن َ دی ی َ ]

(ع ص)

تأنیث نَدیّ، به معنی مرطوب و نمدار.
رجوع به نَدیّ شود.

نَدیّ.

[ ن َ دی ی ]

(ع اِ)

انجمن.
نادی.
مجلس.
انجمن روز یا انجمن مادامی که مجتمع باشند در وی.
جمع شدن گاه مردم.
مجمع.
ندوة.
منتدی.

ج، اندیة.

|| (ص)

نَدیُّ الکَفّ; سخیّ و جوانمرد.
جَوّاد.

|| نَدیُّ الصَّوت; بلندآواز.
که صوتی خوش و قوی دارد.

|| مُبتَلّ.
نم دار.
مرطوب.
نمگن.
تر.

دو شنبه 18 مرداد 1395برچسب:, :: :: نويسنده : علی

شَذر. [ ش َ ] (ع اِ) پاره های زر خالص ناگداخته که از معدن حاصل شود. قطعۀ ذهب است که از معدن برآورده باشند.

|| مروارید ریزه. لؤلؤ صغار.

|| شبه. دانه های ریز که میان گوهر گذارند چون خواهند به ریسمان برند.

ج شُذور.

جمعه 15 مرداد 1395برچسب:, :: :: نويسنده : علی

جوز

قال تعالى: فَلَمَّا جاوَزَهُ‏ هُوَ [البقرة/ 249]، أي: تجاوز جوزه، و قال: وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ* [الأعراف/ 138]، و جَوْزُ الطريق: وسطه، و جَازَ الشي‏ء كأنه لزم جوز الطريق، و ذلك عبارة عمّا يسوغ، و جَوْزُ السماء:

وسطها، و الْجَوْزَاءُ قيل: سميت بذلك لاعتراضها في جوز السماء، و شاة جَوْزَاءُ أي: ابيضّ وسطها، و جُزْتُ‏ المكان: ذهبت فيه، و أَجَزْتُهُ‏:

أنفذته و خلّفته، و قيل: اسْتَجَزْتُ‏ فلانا فَأَجَازَنِي‏:

إذا استسقيته فسقاك، و ذلك استعارة، و الْمَجَازُ

من الكلام ما تجاوز موضعه الذي وضع له، و الحقيقة ما لم يتجاوز ذلك.


جوز

: جَوْز عبور كردن، خداى تعالى گويد: فَلَمَّا جاوَزَهُ‏ هُوَ- 249/ بقره) يعنى: همينكه بر آن نهر بگذشت (مربوط بعبور كردن طالوت و يارانش از نهر است).

و آيه‏ وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ- 38/ اعراف) يعنى بنى اسرائيل را از دريا گذرانديم.

جَوْزُ الطّريق- يعنى وسط و ميانه راه.

جَازَ الشّي‏ء- يعنى آنچيز گذشت، گويى كه بآسانى از وسطش گذشته كه عبارت از بسهولت و آسانى واردشدن است.

جَوْزُ السّماء- ميانه آسمان.

جَوْزَاء- تصويرى است فلكى و بخاطر آن است كه آن تصوير فلكى از عرض و ميانه آسمان مى‏گذرد كه- جوزاء- ناميده شده.

شاة جَوْزَاء- گوسپندى كه پشم پشتش سفيد رنگ است.

جُزْتُ‏ المكان- وارد آنجا شدم.

أَجَزْتُهُ‏- او را جارى كردم و پشت سر گذاشتم.

اسْتَجَزْتُ‏ فلانا فَأَجَازَنِي‏- از او نوشيدنى خواستم مرا سيراب كرد و اين معنى بصورت استعاره است زيرا حقيقتش اين است كه آب را از تو ردّ نكرده و نگذرانده است.

جمعه 15 مرداد 1395برچسب:, :: :: نويسنده : علی

تجاوز.
[ ت َ وُ ]
(ع مص)
عفو کردن گناه کسی.
درگذشتن ازگناه.

|| از حد درگذشتن در آن.
از حد درگذشتن.
افراط.
درگذشتن.
از حد درگذشتگی.
بگذشتن از چیزی.
تخطی.
تعدی.
بیرون شدن از حد و حق و عدل.

پنج شنبه 14 مرداد 1395برچسب:, :: :: نويسنده : علی

وَ قَالَ ص:

زُرْ غِـــبّـــاً، تَـــزْدَدْ حُـــبّـــاً.

چهار شنبه 13 مرداد 1395برچسب:, :: :: نويسنده : علی

حَدیثُ السِّنّ.

[ ح َ ثُس س ِن ن ]

(ع ص مرکب)

نوجوان.
تازه جوان.
مرد جوان.



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 54
بازدید دیروز : 153
بازدید هفته : 207
بازدید ماه : 1391
بازدید کل : 105429
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content