یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان جُنَّة. [ ج ُن ن َ ] سپر. || هر سلاحی که انسان را نگهداری کند. || پرده. || نوعی از برقع زنان که بدان سر و روی و سینه و پشت سوای کمر پوشیده شود. کتایون. [ ک َ ] دختر قیصر روم ، زن گشتاسب و مادر اسفندیارباشد. دقیقی گوید: پس از دختر نامور قیصرا بعد فردوسی میگوید: دو تن از شاهزادگان کیکاووسی نزد لهراسب بودند و توجه شاه را بخود کشیده بودند و بدین جهت دست گشتاسب از کار کوتاه شد، رنجیده خاطر از ایران بیرون رفت و سرانجام به روم (یونان) رسید به تفصیلی که در شاهنامه مندرج است. کتایون دختر قیصر شیفتۀ حسن جمال گشتاسب گشت و زن وی شد چنین بنظر می رسد که این داستان نسبتاً نو باشد زیرا در اوستا و کتب پهلوی ذکری از کتایون نشده است ناهید و کتایون هر دو اسم ایرانی است. در فصل ٣١ فقره ٨ کتایون و برمایون دو برادر فریدون هستند گذشته از اینکه به هیچ وجه در کتب دینی ایرانیان کتایون یا کی تابون نامی، زن گشتاسب ذکر نشده و این خود دلیل نو بودن این داستان است، در عروسی کتایون با گشتاسب و دو خواهر دیگرش با شاهزادگان دیگر از اسقف سخن رفته که مراسم عقد نکاح بجای آوردند لابد بایستی این داستان پس از نفوذ دین عیسی بوجود آمده باشد. بنا به مندرجات اوستا و کلیۀ کتب پهلوی و پازند، زن گشتاسب موسوم است به هوتُس که در اوستا به هیأت هوتئوسا آمده است. برفتند ز ایوان قیصر بدرد برفتند بیداردل بندگان بامشاد. (اِخ) نام خنیاگری در زمان خسروپرویز. بلبل باغی به باغ دوش نوائی بزد || ظاهراً نام آهنگی نیز هست بمناسبت نام خود آهنگساز. زامیاد. [ زام ] فرشته ای است که مصالح و تدبیر امور روز زامیاد (٢٨ از هر ماه شمسی) به او تعلق دارد. گویند در این روز درخت نشاندن و تخم کاشتن و عمارت کردن بغایت خوب است. اسفندیار. [ اِ ف َ ] در اوستا سپنتوداته و در پهلوی سپنت دات، مرکب از دو جزء: جزء اول سپنتو بمعنی مقدس و جزء دوم داته از مصدر دا بمعنی آفریدن؛ جمعاً یعنی آفریدۀ (خرد) پاک ... و هم در اوستا این نام بکوهی اطلاق شده که شاید همان کوه سپید باشد که در شاهنامه مذکور است. و نیز نام پسر گشتاسپ است. در بندهش ... آمده: پس آن دختر نامور قیصرا افراسیاب. [ اَ ] (اِخ) نام پادشاه ترکستان است. شود کوه آهن چو دریای آب سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق - افراسیاب شب ; قباد. [ ق ُ ] پسر فیروز نام پدر انوشیروان است. قباد. [ ق ُ ] پسر انوشیروان ملقب به شیرویه بود. چهار شنبه 27 خرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
چه دانستم که اين دريای بی پايان چُنين باشد؟
بُخارَش آسمان گَردَد، کفِ دريا زمين باشد
لَبِ دريا همه کفر ست و دريا جمله دينـداری
وليکِن گوهرِ دريا، ورای کفر و دين باشد
اگر آن گوهر و دريا به هم هر دو به دست آری
تو را آن باشد و اين هم، ولی نه آن، نه اين باشد
يقين ميـدان که هم هر دو بُوَد هم هيچـيک نبوَد
يقين نبوَد، گُمان باشد، گمان نبوَد، يقين باشد
در اين دريا که من هستم، نه من هستم، نه دريا هم
نداند هيچـکس اين سِرّ، مگر آن کو چنين باشد
اگر خواهي کزين دريا و زين گوهر نشان يابی
نشانی نَبوَدَت هرگز چو «نفسـ»ت همنشين باشد
اگر صد سال روز و شب «رياضت» ميکشی دائم
مباش ايمن يقين ميـدان که «نفسـ»ت در کمين باشد
چو تو «نفسـ»ی ز سر تا پای کی دانی کمالِ «دل»؟
کمالِ «دل» کسي داند که مردی «راه بين» باشد
تو «صاحب نفسـ»ی ای «غافل»، ميان خاک خون ميـخور
که «صاحب دل» اگر زهری خورد آن انگبين باشد
نداند کرد «صاحب نفس» کارِ هيچ «صاحب دل»
وگر گويد توانم کرد؛ ابليسِ لعين باشد
اگر خواهي که بشناسی که کاری راستين هستت
قدم در «شرع» مُحکم کُن که کارت راستين باشد
اگر از نقطۀ «تقوی» بگَردَد يک دَمَت ديده
سزای ديدۀ گرديده؛ ميلِ آتشين باشد
تو اي «عطّار» مُحکم کُن قدم در «جادۀ معنی»
که اندر خاتمِ معنی «لِقای حقّ»، نگين باشد
مشیا. [ م َش ] در اوستا «مشیا»، در گاتها «مشا» و «مارتا» بمعنی فناپذیر، درگذشتنی، مردم و انسان آمده ... در بندهشن پهلوی «مشیا» بمنزلۀ «آدم» و مشیوئی بمنزلۀ حوا در نزد اقوام سامی است ... و مشیوئی را «مشیانه» هم گویند. |
|||
|