أبوالعَلاءمعرّيّ
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
یک شنبه 23 آذر 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

أبوالعلاء. [ اَ ب ُ ل ع َ ] (اِخ) معرّی. احمد بن عبدﷲ بن سلیمان بن محمد بن سلیمان بن احمد بن سلیمان بن داود المطهر بن زیاد بن ربیعة بن الحارث بن ربیعه ٔ تنوخی معری. شاعر لغوی. وی در فنون ادب استاد بود و نحو و لغت را در معره از پدر خویش و به حلب از محمد بن عبداﷲ سعد نحوی فرا گرفت و ابن خلکان گوید : او را تصانیف کثیرۀ مشهوره و رسائل مأثوره است و از نظم او راست : لزوم ما لایلزم در پنج جزء یا نزدیک آن و نیز او راست : سقط الزند که خود او را شرح کرده و «ضوءالسقط» نامیده است و نیز شنیده ام که کتابی دارد موسوم به الایک والغصون و آن معروف است به «الهمزة و الردف» و نیز او را در ادب نزدیک صد جزء است. او علامه روزگار خویش بود و ابوالقاسم علی بن محسن تنوخی و خطیب ابوزکریای تبریزی از وی ادب فراگرفتند. ولادت او به روز جمعه 27 ربیع الاول سال 363 ه.ق به معره بود و در اول سال 67 ه.ق به آبله نابینا شد و آنگاه که از تصنیف کتاب لامع غریری در شرح شعر متنبی فارغ شد و مردم آن کتاب نزد وی خواندند وصف او در افواه افتاد و ابوالعلا در این وقت گفت : گوئی متنبی با چشمی غیب بین در این بیت نظر بمن داشته است که گفت :
انا الذی نظر الاعمی الی ادبی
و اسمعت کلماتی من به صمم
و نیز او راست : اختصار دیوان ابی تمام و شرح آن که آنرا به نام «ذکری حبیب» خوانده است. و نیز شرح دیوان بحتری و آنرا «غیث الولید» و شرح دیوان متنبی و آنرا اسم «معجز احمد» داده است و در غریب اشعار شعرای مذکور و معانی آن آنچه از دیگران برده اند و اعتراضاتی که بر اشعار آنان شده است و امثال آن سخن رانده است و کرتی در سال 398 ه.ق و نوبت دیگر در 399 ه.ق به بغداد رفت و یکسال و هفت ماه بدانجا اقامت کرده و سپس بمعره بازگشته و در خانۀ خویش انزوا گزیده و به تصنیفات خود شروع کرده است و در این وقت طلبۀ ادب از آفاق روی بدو کردند و علما و وزراء و بزرگان با اوبمکاتبه پرداختند و او خود را رهین المحبسین میخواند و از دو محبس خانه و نابینائی خویش اراده میکرد و مدت چهل و پنج سال از تناول گوشت ابا داشت و در این امر به رای حکمای متقدم میرفت چه آنان از ذبح حیوان وتعذیب آن پرهیز میکردند و او از یازده سالگی بگفتن شعر آغاز کرد و از ابیات او در لزوم ما لایلزم است قطعۀ ذیل :
لاتطلبن بالة لک رتبة
قلم البلیغ بغیر جد مغزل
سکن السماکان السماء کلاهما
هذا له رمح و هذا اعزل
و وفات او بشب جمعۀ سوم یا دویم شهر ربیع الاول و بقولی سیزدهم آن ماه در سال 449 ه.ق به معره بود و گویند او وصیت کرد که بیت ذیل را بر سنگ قبر او حک کنند :
هذا جناة ابی علی و ماجنیت علی احد
و ابن خلکان گوید : این نیز متعلق باعتقاد حکما است چه آنان گویند ایجاد و آوردن آدمی بدین جهان جنایتی است بر او چه او معرض حوادث و آفات خواهد شد. و بیماری او سه روز بیش نکشید و به روز چهارم درگذشت و جز بنی اعمام وی کسی نزد او نبود و به روز سوم گفت آنچه گویم بنویسید و آنان قلمها و دواتـها حاضر آوردند و پراکنده هائی گفت . قاضی ابومحمد عبدﷲ تنوخی که حاضر بود گفت خدای شما را در عزای او اجر جزیل دهاد مرد مرده است و شاگرد او ابوالحسن علی بن همام پس از مرگ او وی را قطعۀ ذیل رثا گفت :
ان کنت لم ترق الدماء زهادة
فلقد ارقت الیوم من جفنی دما
سیرت ذکرک فی البلاد کأنه
مسک فسامعه تضمخ او فما
و اری الحجیج اذا ارادوا لیلة
ذکراک اخرج فدیة من احرما
و یاقوت گوید : جد او سلیمان قاضی معره بود وسپس قضاء حمص داشت و در حمص به سال 290 ه.ق وفات کرد و ابوبکر محمد عم ابی العلا قائم مقام او شد و پس از او ابومحمد عبداﷲ پدر ابوالعلا جای او گرفت و اونیز به حمص به سال 377 ه.ق درگذشت. ابوالمجد محمد بن عبداﷲ برادر مهتر ابی العلاء نیز شاعر بود و ابوالمجد ثانی برادر ابی العلاء که عماد در خریده ذکر او آورده است و گوید : پسر او قاضی ابوالیسر کاتب مرا حکایت کرد که او فاضل و ادیب و فقیه بر مذهب شافعی و تا دخول افرنج بمعرّه در 492 ه.ق. قضاء معره داشت سپس به شیزر شد و زمانی بدانجا میزیست و بعد از آن به حماة رفت تا محرم سنۀ 523 ه.ق بدانجا درگذشت. و مولد او به سال 440 ه.ق بوده است و او را دیوان و رسائلی است ونیز از این خاندان است ابوالیسر شاکر بن عبداﷲ بن محمد بن ابی المجد بن عبداﷲ بن سلیمان و او بگفتۀ عماد، کاتب انشاء نورالدین محمود زنگی بود و پس از استعفای وی عماد مذکور جای وی گرفت و نیز از این دوده است قاضی ابومسلم وادع بن عبدﷲ بن محمد بن عبداﷲ بن سلیمان و نیز ابوعدی نعمان بن ابی مسلم وادع و ابوسهل عبدالرحمن بن مدرک بن علی بن محمد بن عبداﷲ بن سلیمان و از شعر اوست :
و لما سألت القلب صبراً عن الهوی
و طالبته بالصدق و هو یروغ
تیقنت منه انه غیر صابر
و انّ سلواً عنه لیس یسوغ
فان قال لااسلوه قلت صدقتنی
و ان قال اسلو عنه قلت دروغ
و برادر او ابوالمعالی صاعد بن مدرک بن علی بن محمد بن عبداﷲ بن سلیمان شاعر. گویند ابوالعلا هواخواهی متنبی کردی و او را بر بشار و ابی نواس و ابی تمام فضیلت نهادی و سید مرتضی متنبی را دشمن داشتی روزی در محضر مرتضی ذکر متنبی میرفت و سید مرتضی عیوب او برمیشمرد و تنقیص میکرد. معری گفت اگر متنبی را، جزاین قصیده که به مصراع : «لک یا منازل فی القلوب منازل» آغاز میشود، نبود نمودن فضل او را بسنده و کافی بود سید مرتضی چون این بشنید به خشم شد و فرمود تا او را کشکشان از مجلس بیرون بردند و سید روی بحضار کرده گفت : مقصود این کور را از ذکر این قصیده دانستید ؟ گفتند سید نقیب بهتر داند. گفت از این قصیده مراد او این بیت است :
و اذا اتتک مذمتی من ناقص
فهی الشهادة لی بانی کامل
او در دین خویش متهم و بمذهب براهمه میرفت و افساد صورت را ناروا میشمرد و گوشت نمی خورد و ایمان به رسل و بعث و نشور نداشت و هشتاد و چند سال عمر یافت و چهل و پنج سال از خوردن گوشت امتناع جست. گویند وقتی بیمار شد و طبیب او را جوجۀ مرغ تجویز کرد چون نزد وی آوردند آن را به دست بپسود و گفت چون ترا ضعیف یافتند، در نسخه های طبی خوردن تو تجویز کردند لکن از شیربچه نامی نبردند و یاقوت گوید : در اشعار او اموری که از سوء اعتقاد و نحله و مستند او حکایت کند بسیار است. و غرس النعمه ابوالحسن الصابی گوید : ابوالعلا مدت چهل و پنج سال از خوردن گوشت و تخم مرغ بازایستاد و ایذاء و ایلام حیوان را حرام شمرد و به روئیدنیها اکتفا کرد. و جامه درشت پوشید و روزه به روزه پیوست. ابوزکریا گوید : روزی معری به من گفت اعتقاد تو چیست ؟ در دل گفتم کنون عقیدۀ معری را خواهم دانست. گفتم من شاک و مرتابی بیش نیستم. گفت شیخ تو نیز مثل تو است. و ابن خلکان در ترجمۀ احمد بن یوسف منازی آورده است که وی نزد ابوالعلا رفت و ابوالعلا شکایت میکرد که مردمان مرا آزار میکنند احمد گفت آنان را با تو چکار که دنیا را بدیشان واگذاشته ای. ابوالعلا گفت و آخرت را نیز. و باز یاقوت گوید : قاضی ابویوسف عبدالسلام قزوینی گوید معری به من گفت من در عمر خویش هیچکس را هجا نگفته ام، گفتم راست گوئی مگر انبیا علیهم السلام را و رنگ گونۀ او بگردید. و ابوزکریا گوید : چون ابوالعلا بمرد هشتاد و چهار رثا بر قبر او خواندند و از جمله ابیات علی بن همام است. و از گفته های ابوالعلاء است :
ضحکنا و کان الضحک منا سفاهة
و حق لسکان البسیطة ان یبکوا
یحطمنا صرف الزمان کأننا
زجاج ولکن لایعاد لنا سبک
و نیز او راست :
فلاتشرف بدنیا عنک معرضة
فما التشرف بالدنیا هو الشرف
و اصرف فؤادک عنها مثلما انصرفت
فکلنا عن مغانیها سینصرف
یا ام دفر لحاک اﷲ والدة
فیک الخناء و فیک البؤس و السرف
لو انک العرس اوقعت الطلاق بها
لکنک الام ما لی عنک منصرف
ابومنصور ثعالبی در یتیمه گوید که ابوالحسن دلفی مصیصی شاعر گفت : در معرة النعمان یکی از شگفتیهای عالم را دیدم و او شاعری ظریف بود که شطرنج و رند (شاید نرد) میباخت و مرد هر فنی از جد و هزل بود و ابوالعلاء کنیت داشت و میگفت من سپاس دارم خدای را بر نابینائی خویش چنانکه دیگران شکر او گویند بر بینائی خود. و گوید روزی در محضر او بودم و او در جواب نامۀ یکی از رؤسا ابیات ذیل املا کرد :
وافی الکتاب فاوجب الشکرا
فضممته و لثمته عشرا
و فضنضته و قراتُه فاذا
اجلی کتاب فی الوری یقراء
فمحاه دمعی من تحدره
شوقا الیک فلم یدع سطراً
و نیز از اشعار خویش قطعۀ ذیل، مرا برخواند:
لست ادری و لا المنجم یدری
ما یرید القضاء بالانسان
غیر انی اقول قول محق
قدیری الغیب فیه مثل العیان
ان من کان محسنا فابکیه
لجمیل عواقب الاحسان
ابوزکریای تبریزی شاگرد ابوالعلاء گوید : چندین سال در خدمت ابی العلا تلمذ میکردم. روزی در مسجد معرة النعمان نزد وی بودم و یکی از تصانیف او را بر وی قرائت میکردم و سالها بود که هیچکس ازمردم تبریز بدین شهر نیامده بود در این وقت ناگهان یکی از همسایگان من به تبریز برای نماز به مسجد درآمد و من او را بدیدم و بشناختم و سخت شاد شدم. ابوالعلا گفت چه رسید ترا ؟ ماجری بگفتم گفت برخیز و با وی سخن گوی گفتم اجازت فرمای تا سبق بپایان رسد. گفت برخیز من منتظر تو خواهم نشست. برخاستم و نزد همشهری خویش شدم و به زبان آذری دیری با یکدیگر سخن گفتیم و هرچه خواستم از وی بپرسیدم. چون بازگشتم ابوالعلا گفت این چه زبانی است ؟ گفتم این زبان آذربایجان است. گفت من این زبان ندانم و فهم نکنم لکن آنچه با هم گفتید من حفظ کردم. و همۀ الفاظ ما بی زیاده و نقصان تکرار کرد و همسایۀ مرا سخت شگفت آمد و گفت چگونه سخنانی را که معنی آن نداند از بر کرد. و از گفته های او است :
اسالت اتی الدمع فوق اسیل
و مالت لظل بالعراق ظلیل
ایا جارة البیت الممنع اهله
غدوت و من لی عندکم بمقیل
لغیری زکوة من جمال و ان تکن
زکوة جمال فاذکری ابن سبیل
و ارسلت طیفا خان لمّا بعثنه
فلاتثقی من بعده برسول
خیالاً ارانا نفسه متجنبا
وقد زار من صافی الوداد وصول
نسیت مکان العقد من دهش النوی
فعلقته من وجنة بمسیل
و کنت لاجل البین شمس غدیة
و لکنها للبین شمس اصیل
اسرت اخانا بالخداع و انه
یعد اذا شتد الوغی بقبیل
فان تطلقیه تملکی شکر قومه
و ان تقتلیه توخذی بقتیل
و ان عاش لاقی ذلة و اختیاره
وفات عزیز لاحیاة ذلیل
و کیف یجر الجیش یطلب غارة
اسیر بمجرور الذیول کحیل
و از شعر اوست در لزوم ما لایلزم :
یا محلی علیک منی سلام
سوف امضی و ینجز الموعود
فلجسمی الی التراب هبوط
و لروحی الی الهواء صعود
و علی حالها تدوم اللیالی
فنحوس لمعشر و سعود
ا ترجون ان اعود الیکم
لاترجوا فاننی لااعود...
اری جیل التصوف شرّ جیل
فقل لهم و اهون بالحلول
اقال ﷲ حین عبدتموه
کلوا اکل البهائم و ارقصوا لی
و گفته اند که ابوالعلا عبارات ذیل را نظیرۀ قرآن ساخت :
اقسم بخالق الخیل
و الریح الهابة بلیل
بین الشرط و مطالع سهیل
ان الکافر لطویل الویل
و ان العمر لمکفوف الذیل
اتق مدارج السیل
و طالع التوبة من قبیل
تنج و ما اخالک بناج
و هم گفته است :
اذلت العائذة اباها
و اصاب الوحدة و رباحا
وﷲ بکرمه اجتباها
اولاها الشرف بماحباها
ارسلا الشمال و صباها
و لایخاف عقباها
و گفته است :
ماجار شماسک فی کلمة
و لایهودیک بالطامع
و الطیلسان اشتق فی لفظه
من طلسة المبتکر الخامع
و القس خیر لک فیما اری
من خاطب یخطب فی جامع
و هم او راست :
قالوا فلان جید فاجبتهم
لاتکذبوا ما فی البریة جید
فغنیهم نال الغناء ببخله
و فقیر هم بصلوته یتصید
و یاقوت گوید : مردم را در امر ابی العلاء آراء مختلف است؛ برخی او را زندیق دانند و سخنانی چنانکه قبلاً گفتیم بدو نسبت کنند و بعضی گویند او زاهدی عابد و قانع بود و نفس خویش بریاضت و خشونت و اکتفاء بهرچه کمتر از دنیا و اعراض از اعراض آن میداشت. و ابوالیسرشاکر بن عبداﷲ بن سلیمان المعری گوید : مستنصر خلیفۀ فاطمی وقتی آنچه در بیت المال معرّه از حلال بود بدو بخشید و او هیچ نپذیرفت و گفت :
کانما غایة لی من غنی
فعد عن معد بن اسوان
سرت برغمی عن زمان الصبی
یعجلنی وقتی و اکوانی
صد ابی الطیب لما غدا
منصرفا عن شعب بوان
و هم گفت :
لااطلب الارزاق وال -
مولی یفیض عليّ رزقي
ان اعط بعض القوت اء-
-لم انّ ذلک ضعف حقي
و باز ابوالیسر گوید که : حساد او را بقول به تعطیل تهمت میکردند و شاگردان ابوالعلاء و دیگران ابیاتی متضمن الحاد به قصد هلاک او میساختند و بوی نسبت میکردند. ابوالعلا خود در این معنی گوید :
حاول اهوانی قوم فما
واجهتم الا باهوان
یخرسونی بسعایا تهم
فغیروا نیة اخوانی
لو استطاعوا لوشوا بی ال
مریخ فی الشهب و کیوان
و نیز در این باب گوید :
غریت بدمی امة
و بحمد خالقها غریتُ
و عبدت ربی ما استطع
ت و من بریته بریت
و فرتنی الجهال حا
سدة علی و ما فریت
سعروا علّی فلم اَح
س و عندهم انی هریت
و از اشعاری که دلالت برسوء عقیدت او کند قطعات ذیل است :
الا فانعموا و احذروا فی الحیاة
ملمّا یسمی زوال النعم
اتوکم باقوالهم و الحسام
یسد به زاعم ما زعم
تلوا باطلا و جلوا صارماً
و قالوا صدقنا فقلنا نعم
زخارف ما ثبتت فی القلو
ب عمّی علیکم بهن المعّم
و هم گوید:
فقد طال العناء فکم تعانی
سطوراً عاد کاتبها بطمس
دعا موسی و زال و قام عیسی
و جاء محمد بصلوة خمس
و قیل یجیءُ دین غیر هذا
فاودی الناس بین غد و امس
اذا قلت المحال رفعت صوتی
و ان قلت الیقین اطلت همسی
و نیز :
وجدت الشرع تخلقه اللیالی
کما خلق الرداء الشرعبی
هی العادات یجری الشیخ منها
علی شیم تعودها الصبی
و اشوی الحق رام مشرقی
و لم یرزقه آخر مغربی
فذا عمر یقول و ذا سواه
کلا الرجلین فی الدعوی غبی
و نیز او راست :
اذا ما ذکرنا آدما و فعاله
و تزویج بنتیه لابنیه فی الدنی
علمنا بان الخلق من اصل ریبة
و ان جمیع الناس من عنصر الزنا
و در رسالۀ غفران گوید : آنگاه که عمر بن الخطاب اهل ذمه را از جزیرةالعرب نفی کرد این امر بر آنان گران و ناگوار بود و مردی از یهود خیبر موسوم به سمیر بن ادکن در این معنی گفت :
یصول ابوحفص علینا بدرة
رویدک ان المرء یطفو و یرسب
مکانک لاتتبع حمولة ماقط
لتشبع ان الزاد شیء محبب
فلو کان موسی صادقا ما ظهرتم
علینا و لکن دولة ثم تذهب
و نحن سبقناکم الی المین فاعرفوا
لنارتبة البادی الذی هو اکدب
مشیتم علی اثارنا فی طریقنا
و بُغیتُکم فی ان تسودوا و ترهبوا
و هم گوید :
و هیهات البریة فی ضلال
و قد نظر اللبیب لما اعتراها
تقدم صاحب التوریة موسی
و اوقع فی الخسار من اقتراها
فقال رجاله وحی اتاه
و قال الناظرون بل افتراها
و ما حجی الی احجار بیت
کؤس الخمر تشرب فی ذراها
اذا رجع الحلیم ال حجاه
تهاون بالمذاهب و ازدراها
و نیز گوید :
خذ المرآة و استخبر نجوماً
تمر بمطعم الاری المشور
تدل علی الحمام بلا ارتیاب
و لکن لاتدل علی النشور
و او راست :
هفت الحنیفة و النصاری ما اهتدوا
و یهود حارت و المجوس مضللة
اثنان اهل الارض ذو عقل بلا
دین و آخر دین ِ لاعقل له
و نیز گوید :
ان الشرائع القت بیننا احنا
و اورثتنا افانین العداوات
و ما ابیحت نساءالروم عن عرض
للعرب الا باحکام النبوات
و هم گوید :
تناقض ما لنا الا السکوت له
و ان نعوذ بمولانا من النار
ید بخمس مئین عسجداً فدیت
ما بالها قطعت فی ربع دینار
و نیز گوید :
عقول یستخف بها سطور
و لایدری الفتی لمن الثبور
کتاب محمد و کتاب موسی
و انجیل ابن مریم و الزبور
و نیز گوید :
صرف الزمان مفرق الالفین
فاحکم الهی بین ذاک و بینی
انهیت عن قتل النفوس تعمداً
و بعثت انت لقتلها ملکین
و زعمت ان لها معادا ثانیا
ما کان اغناها عن الحالین
و نیز گوید :
اذا کان لایحظی برزقک عاقل
و ترزق مجنونا و ترزق احمقا
فلا ذنب یا رب السماء علی امری ٔ
رای منک مالا یشتهی فتزندقا
و نیز گوید :
فی کل امرک تقلید تدین به
حتی مقالک ربی واحد احد
وقد امرنا بفکر فی بدائعه
فان تفکر فیه معشر لحد
لولا التنافس فی الدنیا لما وضعت
کتب التناظر لا المغنی و لا العمد
و نیز گوید :
قلتم لنا خالق قدیم
صدقتم هکذا نقول
زعمتموه بلا زمان
و لا مکان الا تقولوا
هذا کلام له خبی
معناه لیست لکم عقول
و هم گفته است :
دین و کفر و انباء تقال و فر
قان ینص و توراة و انجیل
فی کل جیل اباطیل ملفقة
فهل تفرد یوما بالهدی جیل
و نیز او راست :
الحمد لله قد اصبحت فی لجج
مکابداً من هموم الدهر قاموساً
قالت معاشر لم یبعث الاهکم
الی البریة عیساها و لا موسا
و انما جعلوا الرحمن مأکلة
و صیروا دینهم للملک ناموساً
و لو قدرت لعاقبت الذین بغوا
حتی یعود حلیف الغی مغموساً
و هم گوید :
و لاتحسب مقال الرّسل حقا
و لکن قول زور سطروه
و کان الناس فی عیش رغید
فجاؤا بالمحال فکدروه
و گویند آنگاه که ابونصر بن ابی عمران داعی الدعاة مصر این بیت ابوالعلا بشنید که گوید :
غدوت مریض العقل و الرای فالقنی
لتخبر انباء العقول الصحائح
گفت : من آن مریض عقل و رایم و اینک به استشفاء بتو توسل کنم مرا شفا بخش. و مکاتبات بسیار میان آندو درپیوست و در آخر ابونصر او را به حلب خوانده و وعده کرد از بیت المال او را نصیبی بخشد و چون ابوالعلا بدانست که مراد از این احضار قتل یا اسلام اوست خود را مسموم کرده بکشت. یاقوت گوید : چون بر این قصه واقف شدم خواستم بر صورت آن مکاتبات آگاه گردم و مجلدی لطیف در چند رساله از ابونصر هبة ﷲ بن موسی بن ابی عمران خطاب به معری و پاسخهای آن از جانب معری بدست آمد. و «ان اسئله و اجوبه» را درمعجم الادبا ملخصاً آورده است. بدانجا مراجعه شود. آنگاه که صالح بن مرداس صاحب حلب، معرة النعمان را محاصره کرد و منجنیق ها بر قلعه برافراشت. مردم معره که تاب مقاومت با سپاه او نداشتند به ابوالعلا متوسل شدند و کار را به رای و تدبیر او تفویض کردند و شیخ از یکی از دروازه های معرةالنعمان در حالی که دست در دست عصاکشی داشت بیرون شد صالح وی را از دور بدید و گفت او ابوالعلا است او را نزد من آرید. و چون ابوالعلا نزدیک رسید، سلام کرد و گفت : الامیر اطال ﷲ بقاه کالنهار الماتع قاظ وسطه طاب ابرده او کالسیف القاطع لان متنه و خشن حداه خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلین. صالح در جواب گفت : لاتثریب علیکم الیوم قد وهبت لک المعره و اهلها. و امر بر کندن خیام و باز کردن منجنیق ها داد و محاصره برداشت و ابوالعلا بازگشت و میگفت :
نجّی المعرة من براثن صالح
رب یداوی کل داء معضل
ما کان لی فیها جناح بعوضة
ﷲ الحفهم جناح تفضل
و این قصه نوع دیگر نیز روایت کرده اند و آن این است که به روز جمعه در مسجد جامع معره، زنی فریاد برداشت که صاحب میخانه متعرض من گشت و مرا بمیخانه کشیدن خواست مردم از جامع بجماعت بیرون شدند و میخانه را ویران کردند و تا چوب و تیر آن بغارت ببردند. و اسدالدوله در این وقت در نواحی صیدا بود و این آگاهی بدو رسید و او بنصیحت وزیر خویش تا درس ابن الحسن الاستاد، هفتاد تن از مردم معره را بازداشت و هزار دینار جریمت بر ایشان نوشت و شیخ ابوالعلاء معری نزد اسدالدوله صالح که در این وقت در خارج معره بود شد و گفت : مولانا السید الاجل اسدالدولة و مقدمها و ناصحها کالنهارالماتع اشتد هجیره و طاب ابراده و کالسیف القاطع لان صفحه و خشن حداه خذ العفو و امر بالمعروف و اعرض عن الجاهلین. صالح گفت : ای شیخ من آنان را به تو بخشیدم و ابوالعلا بازگشت و پس از آن این قطعه بسرود :
تغیبت فی منزلی برهة
ستیر العیون فقید الحسد
فلما مضی العمر الا الاقل
و حم لروحی فراق الجسد
بعثت شفیعا الی صالح
و ذاک من القوم رای فسد
فیسمع منی سجع الحمام
و اسمع منه زئیر الاسد
فلا یعجبنی هذا النفاق
فکم نفقت محنة ما کسد
و صفدی گوید : ابوالعلا بطرابلس شد و بدانجا کتبی وقف بود وی از آن کتب تمتع فراوان برگرفت و از آنجا به لاذقیه رفت و با راهبی عالم به اقاویل فلاسفه مصاحبت کرد و از سخنان آن راهب شکوکی در عقیدت او راه یافت و اشعار متضمن الحاد و کفر او در اثر مصاحبت آن راهب است. ناصرخسرو علوی در سفرنامۀ خویش گوید : در آن شهر (معرةالنعمان) مردی بود که وی را ابوالعلاء معری می گفتند نابینا بود و رئیس شهر او بود. نعمتی بسیار داشت و بندگان و کارگذاران فراوان. و خود همه شهر او را چون بندگان بودند و خود طریق زهد پیش گرفته بود، گلیمی پوشیده و در خانه نشسته نیم من نان جوین را به نه گرده کرده، شبانه روز بگرده ای قناعت کند و جز آن هیچ نخورد و من این معنی شنیدم که در سرای باز نهاده است و نواب و ملازمان او کار شهرمیسازند مگر بکلیات که رجوعی به او کنند و وی نعمت خویش را از هیچکس دریغ ندارد و خود صائم الدهر قائم اللیل باشد و بهیچ شغل دنیا مشغول نگردد و این مرد در شعر و ادب بدرجه ای است که افاضل شام و مغرب و عراق به فضل و علم وی مقرند و کتابی ساخته آنرا الفصول و الغایات نام نهاده و سخنها آورده است مرموز و مثلها به الفاظ فصیح و عجیب که مردم بر آن واقف نمیشوند مگربر بعضی اندک و نیز آن کسی که بر وی خواند، چنانکه او را تهمت کردند که تو این کتاب بمعارضۀ قرآن کرده ای. و پیوسته زیادت از دویست کس از اطراف نزد وی شعرو ادب خوانند و شنیدم که او را زیادت از صدهزار بیت شعر باشد کسی از وی پرسید که ایزد تبارک و تعالی اینهمه مال و نعمت ترا داده است چه سبب است که مردم را میدهی و خویشتن نمیخوری جواب داد که مرا بیش از این نیست که میخورم و چون من آنجا رسیدم این مرد هنوز در حیات بود - انتهی. و در تذکرۀ دولتشاه سمرقندی آمده است که : امیر القائم بامرﷲ عباسی او را اعزاز نمودی و مربی او بودی. در خاندان عباسی ابوالعلاء را قصاید است. حکایت کنند که ابوسعید رستمی شاگرد ابوالعلاء بود و ابوسعید از اکابر و اعیان فضلا و شعر است. و در نهایت حال ابوالعلا نابینا شد و او را ابوالعلاء ضریر بدان سبب گویند. هرگاه ابوالعلا مدحی جهت خلیفه انشا کردی ابوسعید رستمی قائد او شده او را مجلس خلیفه آوردی و دارالخلافه را دروازه ها چنان بلند بودی که علمداران بدانجا علم خم ناکرده درآوردندی. هرگاه ابوسعید رستمی ابوالعلا را بدروازه رسانیدی، گفتی : خم شو. ابوالعلا پشت خم کردی و خلیفه و ارکان دولت خندان شدندی و ابوالعلا گفتی احسنت زهی شاگرد خلف. و معری این قطعه در نابینائی خود و نکوهش اهل دنیا گفت :
ابا العلا بن سلیمانا
عماک قد اولاک احْسانا
انک لو ابصرت هذا الوری
لم یر انسانک انسانا
الا انما الایام ابناء واحد
و هذی اللیالی کلها اخوات
فلاتطلبن من عند یوم و لیلة
خلاف الذی مرت به سنوات
من راعه سبب اوهاله عجب
فلی ثمانون حولا لا اری عجبا
الدهر کالدهر والایام واحدة
والناس کالناس و الدنیا لمن غلبا
و او راست : کتاب لزوم ما لایلزم در 120 کراسه و کتاب راحة اللزوم در شرح لزوم ما لایلزم صد کراسه. دیوان مشهور به سقط الزند. و صدرالأفاضل قاسم بن حسین خوارزمی را بر آن شرحی است. کتاب الفصول و الغایات. کتاب خطب الخیل و در آن به زبان خیل سخن رانده است. کتاب خطبة الفصیح و تفسیر آن. کتاب المواعظ السنیه در15 کراسه. کتاب القائف. به اسلوب کلیله و دمنه در 60 کراسه و آن ناتمام مانده است. کتاب منار القائف در ده کراسه و آن شرح کتاب القائف است. کتاب خماسیة الراح. ملقی السبیل در مواعظ. مبهج الاسرار. رسائل المعونة. تاج الحرة. جامع الاوزان الخمسه. رسالة الصاهل و الشاحج. رسالة الملائکة. رسالةالسندیه. رسالة الغفران. رسالة العروض. رسالة المنیح. رسالة الاغریض. کتاب خادمةالرسائل. نظم السور. الحقیرالنافع فی النحو. اختصار دیوان بحتری. شرح شواهد جمل زجاجی موسم به عون الجمل و آن ناتمام مانده است. کتاب الشاذن یا کتاب السادن در بیست کراسه و آن در ذکر غریب کتاب الفصول و الغایات است. کتاب اقلید الغایات در ده کراسه. کتاب الایک والغصون. تضمین الای و آن چهارصد کراسه است. کتاب تفسیر الهمزة والردف. کتاب سیف الخطبة در دو جزء. کتاب نشر شواهر الجمهرة و آن سه جزء است و ناتمام مانده است. کتاب دعاء و حرز الخیل. کتاب مجد الانصار فی القوافی. کتاب دعاء ساعة. وقعة یا رقعةالوعظ. کتاب سجع الحمائم و آن چهار جزء است در سی کراسه. کتاب زجرالنابح. کتاب متعلق بزجر النابح موسوم به بحر الزجر. کتاب الجلی و الجلی و شاید مصحف الحلی الحلبی باشد چه این کتاب را به نام ابن الحلی از مردم حلب کرده است. کتاب السجع السلطانی. کتاب سجع الفقیه. کتاب سجع المضطرین. کتاب ذکری حبیب در غریب شعر ابی تمام. کتاب عبث الولید فیما یتصل بشعر البحتری. کتاب الریاش المصطفی. کتاب شرف السیف و آن را به نام نوشتکین دزبری کرده است. کتاب تعلیق الجلیس معروف به جمل. کتاب اسعاف الصدیق. کتاب قاضی الحق. کتاب الطل الطاهری. کتاب مختصر افتحی. کتاب فی الرسائل الطوال. کتاب رسل الراموز. کتاب المواعظ الست. کتاب ضوءالسقط تفسیر غریب سقط الزند. کتاب دعاء الایام السعبه. کتاب رسالة علی لسان ملک الموت. کتاب بعض فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام. کتاب ادب العصفورین. کتاب سجعات العشر. کتاب شرح سیبویه در پنجاه کراسه و آن ناتمام مانده است. ظهیرالعضدی یتصل بالکتاب العضدی فی النحو. رسالة الفرض. کتاب رسائل قصار. کتاب عظات السور. کتاب الراحلة. کتاب استغفر و استغری. کتاب یعرف بالرسالةالحفیة. کتاب مثقال النظم فی العروض. کتاب اللامع العزیزی. و گویند او را کتب دیگری در عروض و شعر بوده است که پاره ای ناتمام و بعضی تمام است و حسین بن عبدﷲ بن احمد معروف به ابن ابی حصینة المعری در رثاء ابی العلاء گوید در قصیده ای طویله و از آن قصیده است :
العلم بعد ابوالعلاء مضیع
و الأرض خالیة الجوانب بلقع
اودی و قد ملأ البلاد غرائبا
تسری کما تسری النجوم الطلع
ما کنت اعلم و هو یودع فی الثری
ان الثری فیه الکواکب تودع
جبل ظننت و قد تزعزع رکنه
انّ الجبال الراسیات تزعزع
و عجبت ان تسع المعرة قبره
و یضیق بطن الأرض عنه الاوسع
لو فاضت المهجات یوم وفاته
مااستکثرت فیه فکیف الا دمع
تتصرّم الدنیا و یأتی بعده
امم و انت بمثله لاتسمع
لاتجمع المال العتید و جُد به
من قبل ترکک کل شيء تجمع
و ان استطعت فسر بسیرة احمد
تأمن خدیعة من یضر و یخدع
رفض الحیات و مات قبل مماته
متطوّعاً بأبر ما یتطوع
عین تسهد للعفاف و للتقی
ابداً و قلب للمهیمن یخشع
شیم تجمله فهن لمجده
تاج و لکن بالثناء یرصع
جادت ثراک اباالعلا غمامة
کندی یدیک و مزنة لاتقلع
ماضیع الباکی علیک دموعه
انّ البکاء علی سواک مضیع
قصدتک طلاب العلوم و لا اری
للعلم بابا بعد بابک یقرع
مات النهی و تعطلت اسبابه
و قضی العلا و العلم بعدک اجمع