یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
یک شنبه 19 شهريور 1396برچسب:, :: :: نويسنده : علی

مَسّ.
[ م َس س ]
(ع مص)

بسودن.
لمس کردن و بسودن با دست بدون حایل و مانع شدن، و دست زدن و آزمودن و نعت فاعلی آن ماسّ است.
و گویند «لمس» مختصّ دست است و «مسّ» عامّ است در مورد دست و دیگر اعضای بدن.
جس.
اجتساس.
ببسودن.
ببسائیدن.
سودن.
سائیدن.
لمس.
مالیدن.
برمجیدن.
برمچیدن.
مَسیس.
مِسّیسی.
و رجوع به مسیس و مسیسی شود.

|| رسیدن و اصابت کردن:
مسّ الماء الجسد; آب به جسد رسید، و از آن جمله است آیۀ

«لن تمسَّنا النّار إلّا أیّاماً معدودةً».
(قرآن ٨٠/٢).

نیز گویند:
مسّه الکبر و المرض و العذاب;
یعنی بر او رسید و او را دریافت بزرگسالی و بیماری و عذاب.

|| دیوانه شدن، و فعل آن به صورت مجهول به کار رود.
مجنون گشتن.

|| قریب و نزدیک شدن نسب کسی باکسی،
گویند:
مسّت بک رحم فلان;
یعنی نسبش با نسب تو قریب است و بین شما قرابت و خویشی نزدیک است.

|| سخت نیازمند گردیدن،
گویند:
مسّت الیه الحاجة;
یعنی سخت نیازمند گردید.

مسّت الحاجة اسًلی کذا;
نیاز و حاجت وادار به فلان امر کرد.

|| آرمیدن با زن.
جماع کردن.

- مسّ بشهوة; آن است که به قلب میل کند و از آن لذّت برد، و در زنان فقط همین است، امّا در مردان، برخی عقیده دارند که به نعوظ یا افزون گشتن نعوظ است.
(از تعریفات جرجانی).

سه شنبه 10 اسفند 1395برچسب:, :: :: نويسنده : علی

فرث.
[ فَ ]
(ع اِ)

سرگین (فضلۀ حیوانات) شکنبه (معده).
سرگین.
سرگین در شکنبه.

و إنّ لکم فی الأنعام لعبرةً نُسقیکم ممّا فی بطونه من بین فرثٍ و دمٍ لبناً خالصاً سائغاً للشّاربین. (قرآن).
از روضۀ نسل و حرث به مزبلۀ روث و فرث فرودآمدن محض ضلالت است و عین جهالت. (مقامات حمیدی).
صبرشیر اندر میان فرث و خون
کرده او را ناعش ابن اللّبون
مولوی (ره)

|| کشتی خرد.
رکوة.
ج، فروث.

|| (مص)
پاره کردن جگر.
زدن بر جگر کسی و حال آنکه او زنده است.

|| واکردن جلۀ خرما.
خنور برگ خرما را شکافته و بیرون و پراکنده کردن آنچه در آن بود.

|| شوریدن دل زن باردار.

|| ریزه کردن.

دو شنبه 15 شهريور 1395برچسب:شرح مَزجیّ, :: :: نويسنده : علی

شرح مَزجیّ;
چون مطلبی را چنان توضیح و تفسیر کنند و به شرح بازگویند که جدا کردنِ آن توضیح از مطلب متن جز با نشانه های قراردادی ممکن نباشد آن را «شرح مزجی» گویند.
و اوّلین شیعی که شرح مزجی نوشته است شهید ثانی رحوة الله علیه است. (روضات).

پنج شنبه 11 شهريور 1395برچسب:سائغ, :: :: نويسنده : علی

سائغ.
[ ءِ ]
(ع ص)

گوارنده. گوارا. خوش. خوش آیند. عذب، سیغ. که به گلو آسان شود. آسان به گلوشونده.
نعمت حق سبحانه ... در بازماندۀ امیر ماضی سائغ و ضافیة اللباس است. (ترجمۀ تاریخ یمین).
|| گوارنده شراب.
|| جایز. روا.

چهار شنبه 3 شهريور 1395برچسب:رشیق, :: :: نويسنده : علی

رشیق.

[ رَ ]
(ع ص)

رجل رشیق; مرد نیکو و باریک قد.
ج، رَشَق.
مرد نیکو و باریک قد.
ج، رَشَق.
نیکوقد.
سروبالا.
خوش قد و بالا.
کشیده بالا.
خوش قد و قامت.
خوش قد.
کشیده بالا.
خوش هیکل.
خوش اندام.
زیبا.
قد رشیق; قد نیکو و باریک.
ج، رِشاق.
-
رشیق القد; بَرومند و نیکوقامت.

|| کلام ظریف منسجم.
کلام ظریف منسجم، اسم است از رشاقة.

چهار شنبه 3 شهريور 1395برچسب:مُغایَب, :: :: نويسنده : علی

مُغایَب.
[ م ُ ی َ ]
(ع ص)
آنکه در غیبتش از او سخن گویند.
و رجوع به مغایبة شود.

|| (اصطلاح دستوری) سوم شخص غایب. مقابل مخاطب.
-
ضمیر مغایب:
ضمیری که مرجع آن، شخص یا شیء غایب باشد، مانند او، ایشان.
-
فعل مغایب:
فعلی است که فاعل آن شخص یا شیء غایب باشد و آن شامل سوم شخص مفرد و سوم شخص جمع است، مانند رفت، رفتند.
و رجوع به غایب و ضمیر غائب شود.

سه شنبه 2 شهريور 1395برچسب:شاذّ, :: :: نويسنده : علی

شاذّ

(اصطلاح صرف) به اصطلاح صرفیان لفظی که خلاف قیاس بود، یعنی مطابق قوانین و قواعد کلیه نباشد.
نزد علمای صرف و نحو عبارت است از آنچه مخالف قیاس باشد فراوان استعمال شود یا اندک.
و آنچه استعمالش اندک بود نادر خوانند، مخالف قیاس باشد یا نه.
ودر بحر الموّاج آمده است که کلام وارد قبل از وضع قواعد نحوی اگر خلاف قاعدۀ کلی یا قول جمهور باشد شاذّ است به خلاف کلام وارد بعد از وضع قواعد نحوی که اگر خلاف قاعدۀ کلی باشد ممنوع و اگر خلاف قول جمهور باشد شاذّ نامند.
شاذّ دو نوع است مقبول و مردود. مقبول آن است که مخالف قیاس و در نزد فصیحان و بلیغان پذیرفته بود و مردود آنکه پذیرفته نبود و فرق میان شاذّ و نادر و ضعیف آنکه شاذّ در سخن عرب فراوان است لیکن به خلاف قیاس است و نادر آنکه اندک و مطابق قیاس است و ضعیف آنکه حُکمش به ثبوت نرسیده باشد.

سه شنبه 2 شهريور 1395برچسب:مَلع, :: :: نويسنده : علی

مَلع. [ م َ ] (ع مص) زود رفتن. تیز و سبک رفتن.
ملعت الناقة فی سیرها:
تند و سبک رفت آن ماده.

|| از گردن کشیدن پوست گوسفند را.
ملع الشاة ملعاً:
از گردن پوست کند آن گوسپند را.

|| مکیدن شتر بچۀ جداشده از مادر پستان مادر را.

|| (اِمص) گردآمدگی به دشمنی بر کسی.
هم علیه ملع واحد:
یعنی ایشان بر وی گرد آمدند به دشمنی.

|| سیر سریع و خفیف.

سه شنبه 2 شهريور 1395برچسب:فَدَوکَس, :: :: نويسنده : علی

فَدَوکَس. [ ف َ دَ ک َ ] (ع اِ) شیر بیشه.

|| (ص) مرد درشت اندام. مرد سخت.

|| شتر نیک توانا و بزرگ هیکل.

سه شنبه 2 شهريور 1395برچسب:مِصقَع, :: :: نويسنده : علی

مِصقَع. [ م ِ ق َ ] (ع ص) بلیغ فصیح. مصقل. قوی سخن. سخت گویا.

|| بلندآواز. سخنگوی بلندآواز.

|| آنکه درنماند در سخن و بسته نشود بر وی کلام.



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 39
بازدید دیروز : 1729
بازدید هفته : 2272
بازدید ماه : 1768
بازدید کل : 108053
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content